اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

دیر

نویسه گردانی: DYR
دیر. [ دَ ] (اِخ ) نام یکی از دهستانهای نه گانه ٔ بخش خورموج شهرستان بوشهر محدود از شمال به ارتفاعات شنبه و از باختر به دهستان بردخو و از خاور به دهستان ثلاث و ارتفاعات ریز و از جنوب به خلیج فارس .این دهستان در جنوب خاوری بخش واقع است از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و نفوس آن در حدود 5200 تن وقراء مهم آن عبارت است از: آبدان ، بردستان ، سرمستان ، لمپه دان ، گله زنی ، راهدار، همبرک . مرکز دهستان قصبه و بندر دیر است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
دیر دیدن . [ دی دی دَ ] (مص مرکب ) دور دیدن . بعید دیدن : بلندیش بینا همی دیر دیدسر کوه چون تیغ شمشیر دید.فردوسی .
دیر و زود. [ رُ ] (ق مرکب )در زمان نزدیک یا دور. سرانجام . عاقبت : گفتی که دیر و زودبحالت نظر کنم آری کنی چو بر سر خاکم گذر کنی . سعدی .دیر ...
دیر یاسین . [ دَ رِ ] (اِخ ) نام قریه ای است از قرای فلسطین نزدیک قدس . و رجوع به القاموس السیاسی شود.
کهنه دیر. [ ک ُ ن َ / ن ِ دَ / دِ ](اِ مرکب ) دنیا. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
دیر مرحنا. [ دَ رِ م َ ح َن ْ نا ](اِخ ) دیری است بمصر واقع بر ساحل برکة الحبش فاصله ٔ آن تا فسطاط در حدود فاصله ٔ آن تا رودخانه ٔ نیل است . ای...
دیر مخراق . [ دَ رِ م ِ ] (اِخ ) از توابع خوزستان است . (از معجم البلدان ).
دیر مدیان . [ دَ رِ م ِ ] (اِخ ) بر ساحل رود کرخایا نزدیک بغداد است و کرخایا رودی است که از عباسیه میگذرد و الکرخ را می شکافد و در دجله می ری...
دیر ماعوث . [ دَ رِ ] (اِخ ) دیری در مغرب فرات است با آبادی کمی در اطراف . (از معجم البلدان ).
دیر ماندن . [ دَ ] (مص مرکب ) مدتی طویل متوقف شدن . توقف بسیار کردن . زمانی دراز اقامت کردن . مولیدن . درنگ کردن . زمانة. زمانت . (یادداشت مو...
دیر ماواس . [ دَ رِ ] (اِخ ) نام یکی از دیرهای مصر در اعمال شمونین . (از تاج العروس ).
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۲۰ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.