اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ذج

نویسه گردانی: ḎJ
ذج . [ ذَج ج ] (ع مص ) آشامیدن . نوشیدن . خوردن آب یا مایعی دیگر. ذأج . || بازآمدن از سفر. بازگشت کاروانی و مسافر.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زج . [ زُ ] (اِ) تیر پرتابی که کوتاه تر از تیرهای دیگر است و پیکانش از دندان فیل و شاخ گاو و امثال آنها است . (از فرهنگ نظام ) ۞ (از رشیدی...
زج . [ زَ ] (ص ، اِ) مخفف زاج (زن نوزا). زاجه . زجه . ۞ (از رشیدی ) (از فرهنگ نظام ). در سامی آمده که «زج زنی است که بار نهاده و تا وقتی ...
زج . [ زَ ] (اِ) یک نوع مرغ زرد. (ناظم الاطباء).
زج . [ زَج ج ] (ع مص ) بن نیزه زدن کسی را، و فعل آن از باب نصر است . گویند: زججت الرجل ؛ یعنی او را به ابن نیزه زدم . (ناظم الاطباء).بر ...
زج . [ زَج ج ](ع اِ) شراب انجیر. ج ، زجوج . (از دزی ج 1 ص 581).
زج . [ زُج ج ] (ع اِ) آهن بن نیزه . ج ، زجاج ، و زِجَجة: رمح مزج ؛ نیزه ٔ بازُج ّ. (از منتهی الارب ). آهن بن نیزه . ج ، زِجاج ، زججة. (دهار) (...
زج . [ زُج ج ] (اِخ ) آبیست که رسول خدا (ص ) عدأبن خالد را به اقطاع داد. (از تاج العروس ) (از متن اللغة). یاقوت آرد: زج را با لواثه ذکرمی...
زج . [ زُج ج ] (اِخ ) موضعی است در ناحیه ٔ ضریه . (منتهی الارب ). موضعی است . (مهذب الاسماء). یاقوت آرد: موضعی است که مرقش آنرا در شعر خویش...
ضج . [ ض َج ج ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن . بانگ کردن . (زوزنی ). آواز کردن و نالیدن و فریاد کردن ازبیم ، یا عام است . (آنندراج ). ضجیج . (منته...
ظج . [ ظَج ج ] (ع مص ) بانگ و فریادخواهی کردن در جنگ ، و در غیر جنگ بیشتر به ضاد معجمه (ضَج ّ) گویند.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.