ذرب
نویسه گردانی:
ḎRB
ذرب . [ ذَ رِ ] (ع ص ) تیز از هر چیزی : سیف ذَرِب ؛ شمشیری تیز، سیف ٌ حدید. لسان ذَرِب ؛ زبان تند و تیز و بد. || مرد بذی ّاللسان ؛ مرد بدزبان . مرد زبان دراز. || تیز زبان . || (اِ) نشگرده . ازمیل . شفرة. ج ، ذُرب .
واژه های همانند
۵۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
شش ضرب . [ ش َ / ش ِ ض َ ] (اِ مرکب ) (اصطلاح نرد) یک نوع داوی در بازی نرد. (ناظم الاطباء). || شش بازی نرد که پیاپی از حریف برند. (ناظم ...
ضرب زن . [ ض َ زَ ] (نف مرکب ) زننده با ضربت . زخم زننده . || (اِ مرکب ) نوعی توپ . (فرهنگ نظام ). و گوید این لفظ در عالم آرای عباسی نیز آمد...
دو ضرب . [ دُ ض َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) ضرب دو نوبت . دوضربه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به دوضربه شود.
دار ضرب . [ رِ ض َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) دارالضرب . ضرابخانه . میخکده : مفلسان گر خوش شوند از زر قلب لیک او رسوا شود در دارضرب .مولوی . رجو...
ضرب گیر. [ ض َ ] (نف مرکب ) آنکه با ضرب اصول نگاه دارد.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
همتای پارسی این واژه ی عربی این است: آیام (سغدی): حاصل؛ لُس los (دری): ضرب.*** فانکو آدینات 09163657861
ضرب گیری . [ ض َ ] (حامص مرکب ) عمل ضرب گیر.
ظرب لبن . [ ظَ رِ ب ُ ل ُ ] (اِخ ) موضعی که در آن یکی از جنگهای عرب بوده است . (معجم البلدان ).
ضرب دیده . [ ض َ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آسیب و صدمه دیده .