ذوزنقة
نویسه گردانی:
ḎWZNQ
ذوزنقة. [ زَ ن َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) (استخوان ...) یکی از استخوانهای هشتگانه ٔ مچ دست است که در ردیف دوم استخوانهای مچ (مجاور استخوانهای کف دست ) در طرف خارج محاذی اولین استخوان کف دست قرار دارد، این استخوان از پائین به استخوان اول و از بالا بزورقی واز انسی بشبه ذوزنقه و یمین استخوان مشط می پیوندد واز علامات ممیزه ٔ آن سطح کوچکی است که به استخوان اول مشط پیوسته از یمن بیسار مقعر و از قدام بخلف محدب بشکل زین اسب است در سطح قدامی آن دانه ٔ بسیار بر آمده ای است که زائده ٔ وحشی و تحتانی رسغ است و در طرف انسی این دانه ناودان عمودئی مشاهده میشود که معبر وترعضله ٔ بزرگ کف است . شبه ذوزنقه - این استخوان از پائین بعظم دویم مشط و از بالا بزورقی و از وحشی بذوزنقه و از انسی بعظم کبیر پیوسته قریب بمخروطی است و در آن دیده میشود اولاً چهار سطح کوچک مفصلی که سطوح اربعه ٔ این مخروط از آن حاصل میشود ثانیاً سطح قدامی و غیر مفصلی بسیار کوچکی که عبارت است از رأس مقطوع این مخروط. ثالثاً در جانب وحشی سطح خلفی که نیز غیر مفصلی و بمنزله ٔ قاعده ٔ مخروط است زائده ای است که بطرف زورقی و ذوزنقه مایل است . (تشریح میرزاعلی ).
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ذوزنقة. [ زَ ن َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) نزد مهندسان شکلی است از اشکال منحرفه . و آن شکلی است که دارای دو ضلع متوازی و دو ضلعغیر متوازی باشد بن...
ذوزنقه . [ زَ ن َ ق َ ] (ع ص مرکب ، اِ مرکب ) (رسغ...) رجوع به رسغ... شود.
زنخ دار
این واژه از پیوستن " ذو + زنق + ة " پدید آمده که در آن، "ذو" عربی است به چم صاحب و "زَنـَـق "، همان عربی شده ی واژه ی پارسی "زَنـَـخ "( چانه)...
فروهشته - کجدار- سنتوره - زنخواره
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ذوزنقه ای . [ زَ ن َ ق َ ] (ص نسبی ) منسوب بذوزنقه . بشکل ذوزنقه ۞ . شبه ذوزنقه . ذوزنقه ای شکل .