گفتگو درباره واژه گزارش تخلف رافع نویسه گردانی: RʼFʽ رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) انصاری اوسی . ابن زیدبن کرزبن سکنی بن زعورأبن عبدالاشهل انصاری اوسی . وی را موسی بن عقبة و ابن اسحاق واقدی در عداد شهدای بدر نوشته اند، ولی ابن کلبی و ابن اسود گفته اند او رافعبن یزید بوده است . (از الاصابة ج 2 قسم اول ) ۞ . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۶۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه واژه معنی رافع رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن حارث که در غزوه ٔ بدر، احد، خندق و دیگر غزوات با پیغمبر (ص ) بود و بسال 23 و در زمان خلافت عثمان درگذشت . رجوع به ... رافع رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن حُرَیملة. از منافقان بود که در شمارسعدبن حنیف و زیدبن لصیت و مالک بن ابی قوقل با حضرت پیغمبر مخالفت میکرد. (از امت... رافع رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن حسین . مکنی به ابومغیرة از تابعان بود. رجوع به ابومغیرة رافع شود. رافع رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن خداش ... که پس از شنیدن خبر مهاجرت حضرت رسول بسوی مدینه بدان شهر رفت و اسلام آورد. (از الاصابة ج 2 قسم اول ). رافع رافع. [ ف ِ ] (اِخ )ابن رفاعةبن رافع عجلان . وی تابعی بود، ولی برخی او را همان ابن رفاعه ٔ انصاری دانسته و احادیث نبوی را بوی نسبت داده ... رافع رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن سالم ، وی را ابن سلمان فزاری نیز می خواندند؛ رافع عهد جاهلّیت را درک کرده و بنوشته ٔ بخاری و ابن ابی حاتم از عمر ر... رافع رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن ظهیر. برادر اسیدبن ظهیر بود، و ابن حجر در الاصابة حدیثی به این عبارت : «انه نهی عن کراء الارض » از حضرت رسول بوسیل... رافع رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن عنتره ؛ از صحابه ٔ حضرت رسول بوده است . (از تاج العروس ). رافع رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن کمیت . از صحابه ٔحضرت رسول بود و حضرت در سال نهم هجرت او را بجهت اخد زکوة مأمور جهینه و عمروبن عاص را مأمور فزار... رافع رافع. [ ف ِ ] (اِخ ) ابن لیث بن نصربن سیار. مردی انقلابی و از خاندانی بزرگ بود و در عهد هارون الرشید عباسی در سمرقند نیابت حکومت داشت . و بعل... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود