اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رباح

نویسه گردانی: RBAḤ
رباح . [ رُب ْ با ] (ع اِ) بزغاله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ). ج ، ربابیح . (اقرب الموارد). || کبی نر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (ناظم الاطباء).میمون نر، و بتخفیف نیز در لهجه ٔ یمن آید. (از متن اللغة). و فی المثل : هو اجبن من رباح . (منتهی الارب ).کبی . (مهذب الاسماء). میمون نر، و زمخشری تخفیف آن را نیز جایز شمرده است . (از اقرب الموارد). || بچه شتر لاغر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نوعی از خرما. (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس ). || جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن گیرند. (از منتهی الارب ) (از مهذب الاسماء) (از معجم البلدان ). نام جانوری است مانند گربه که عطر زباد از آن میگیرند. دمیری در حیوةالحیوان گفته این درست است و جوهری چنین پنداشته که رباح نام جانور کوچکی است که از آن کافور گیرند و آن را در نسخه ای بخط خودش نوشته است ، و آن عجیب است زیرا که کافور صمغ درختی است در هند که در داخل چوب قرار میگیرد و اگر تکان داده شود صدا میکند و میریزد و رباحی نوعی از آن است ، جوهری بعد که به اشتباه خود پی برده گفته رباح شهری است که از آن کافور بدست آید ولی آن هم وهمی بیش نیست . (از منتهی الارب ). نام جانوری مانند گربه که کافور از وی گیرند و کافور رباحی بدان منسوب است ، و این غلط است چه کافور صمغ درخت است . (آنندراج ). ۞ || پرنده ای که پرها و دمش سرخرنگ است و از گیاه پر تغذیه کند. (از متن اللغة). || نام ساقی . || نام جماعتی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
رباح . [ رَ] (ع مص ) سود کردن . (دهار) (مصادراللغه ٔ زوزنی چ بینش ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رِبْح . رَبْح . (ناظم الاطباء) (متن اللغة...
رباح . [ رَ ] (ع اِ) سود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء) (از معجم البلدان ). فزونی در تجارت ، و آن اسم است برای آنچه سود بر...
رباح . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَبَح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). رجوع به رَبَح شود. || ج ِ رابح . (منتهی الارب ) (متن اللغة). رجو...
رباح . [ رُ ] (ع اِ) رباح . میمون نر. اسمی است از رُبّاح که زمخشری تخفیف آنرا جایز شمرده است . (از اقرب الموارد). میمون نر. مخفف رُبّاح در...
رباح . [ رَ ] (اِخ ) نام شهری است که کافور از آنجا بدست آید. (از اقرب الموارد). این معنی را صاحب منتهی الارب مردود شناخته است . رجوع به منت...
رباح . [ رَ ] (اِخ ) نام نهری بوده در نزدیکی نهر ریگستان و شهر بخارا در عهدرودکی ، و نزدیک هزار بستان و کاخ را بجز اراضی سیراب میکرد. رجوع ...
رباح . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به اندلس . (آنندراج ) (از متن اللغة). قلعه ای است به اندلس و از آن قلعه است محمدبن سعد لغوی و قاسم بن شا...
رباح . [ رَ ] (اِخ ) از آزادشدگان بنی جحجبا (جحجبی ̍) و از صحابه است که در واقعه ٔ اُحُدحضور داشته و بنابه روایتی در غزوه ٔ یمامه کشته شده اس...
رباح . [ رَ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول و آزادشده ٔ حارث بن مالک انصاری بود که در غزوه ٔ یمامه بشهادت رسید. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ...
رباح . [ رَ ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول و مکنی به ابوعبده از مردم شام بود. پسرش عبده از وی روایت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج...
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.