رباح
نویسه گردانی:
RBAḤ
رباح . [ رَ ] (اِخ ) نام نهری بوده در نزدیکی نهر ریگستان و شهر بخارا در عهدرودکی ، و نزدیک هزار بستان و کاخ را بجز اراضی سیراب میکرد. رجوع به احوال و اشعار رودکی ج 1 ص 96 شود.
واژه های همانند
۳۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
رباح . [ رَ] (ع مص ) سود کردن . (دهار) (مصادراللغه ٔ زوزنی چ بینش ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رِبْح . رَبْح . (ناظم الاطباء) (متن اللغة...
رباح . [ رَ ] (ع اِ) سود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (دهار) (مهذب الاسماء) (از معجم البلدان ). فزونی در تجارت ، و آن اسم است برای آنچه سود بر...
رباح . [ رِ ] (ع اِ) ج ِ رَبَح . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (متن اللغة). رجوع به رَبَح شود. || ج ِ رابح . (منتهی الارب ) (متن اللغة). رجو...
رباح . [ رُ ] (ع اِ) رباح . میمون نر. اسمی است از رُبّاح که زمخشری تخفیف آنرا جایز شمرده است . (از اقرب الموارد). میمون نر. مخفف رُبّاح در...
رباح . [ رُب ْ با ] (ع اِ) بزغاله . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (از متن اللغة) (از تاج العروس ). ج ، ربابیح . (اقرب ...
رباح . [ رَ ] (اِخ ) نام شهری است که کافور از آنجا بدست آید. (از اقرب الموارد). این معنی را صاحب منتهی الارب مردود شناخته است . رجوع به منت...
رباح . [ رَ ] (اِخ ) قلعه ای است به اندلس . (آنندراج ) (از متن اللغة). قلعه ای است به اندلس و از آن قلعه است محمدبن سعد لغوی و قاسم بن شا...
رباح . [ رَ ] (اِخ ) از آزادشدگان بنی جحجبا (جحجبی ̍) و از صحابه است که در واقعه ٔ اُحُدحضور داشته و بنابه روایتی در غزوه ٔ یمامه کشته شده اس...
رباح . [ رَ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول و آزادشده ٔ حارث بن مالک انصاری بود که در غزوه ٔ یمامه بشهادت رسید. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ...
رباح . [ رَ ] (اِخ ) از صحابه ٔ رسول و مکنی به ابوعبده از مردم شام بود. پسرش عبده از وی روایت دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ) (از الاصابة ج...