اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

رسا

نویسه گردانی: RSA
رسا. [ رَ ] (نف ) رسنده . (ناظم الاطباء). رسنده به چیزی . (آنندراج ). واصل . (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). واصل شونده . که تواند رسید :
اشکم رساست از ته دل میکند دعا
درخلوت وصال تو راه سخن مباد.

اسیر (از آنندراج ).


جای ترحم است به دلهای دردمند
کز آه عاشقان شب ظلمت رساتر است .

صائب (از آنندراج ).


چشم بد ازتو دور که در پرده بوی تو
صد پیرهن ز نکهت یوسف رساتر است .

صائب (از آنندراج ).


تیزی زبان مار دارد
دنباله ٔ ابروی رسایش .

صائب (از آنندراج ).


هر سبزه ٔ خوابیده که در باغ جهان بود
از خواب گران جست ز گلبانگ رسایم .

صائب (از آنندراج ).


گلزار کرد روی زمین را به یک نظر
از همت رسا چمن آرای گریه ام .

محسن تأثیر (از آنندراج ).


اذکر؛ رسا. اصلتی ؛ مرد رسا در امور. اِطْهاء؛ رسا گردیدن در پیشه . تصرم ؛ نیک رسا شدن در کار. تمهر؛ رسا شدن . جریش ؛ مرد رسا. دلهام ؛ مرد رسا و دوربین . صَلْت ؛ مرد رسا در امور و حوایج خود. صلخم ؛ استوار سخت رسا. صَمَم ؛ مرد رسا در امور. صَمَیان ؛ رسا و ماهر در امور. ضرب ؛ مرد رسا و تیزخاطر و سبک گوشت . عِض ّ؛ مرد رسا. مرمئد؛ مرد رسا. مِصْدَع ؛ مرد رسا در امور. مصعنفر؛ رسادر کارها. مِصْلات ؛ مرد رسا در امور. مِصْلَت ؛ مرد رسا. مطبق ؛ مرد رسا در امور. منصلت ؛ مرد رسا در امور.نافذ، نَفوذ، نَفاذ؛ رسا و درگذرنده در هر کار. همرج ؛ رسا. هوء؛ رأی رسا و درگذرنده در امور. (منتهی الارب ). || بلند و موزون . (یادداشت مؤلف ) :
نیم آگاه از زلف رسایش اینقدر دانم
که از دلها ترازو گشت مژگان رسای او.

صائب (از آنندراج ).


هر حلقه ز کاکل رسایش
چشمی است گشاده بر قفایش .

صائب (از آنندراج ).


از حلقه ٔ زنجیر محال است رسد نقص
کوتاه نگردد به گره زلف رسایش .

صائب (از آنندراج ).


- قامت یا قد رسا ؛ بالایی بلند و موزون . (یادداشت مؤلف ).
|| یابنده . || حاصل . (ناظم الاطباء). || بالغ. (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). || زودفهم و سریعالانتقال . (ناظم الاطباء). تندهوش . تیزفهم . سریعالانتقال . (فرهنگ فارسی معین ). || کامل . (انجمن آرا) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) :
بخت برگشته ام اقبال رسایی دارد
ناوک او به دلم رو به قضا می آید.

امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).


برنمی آید فلک با تیغ ناز
دارد اقبال رسا مژگان شوخ .

اسیر (از آنندراج ).


می کند گل ز در و بام تو کیفیت ناز
باده ٔ حسن تو خوش فیض رسایی دارد.

منیر (از آنندراج ).


- نارسا، نارسای ؛ نابالغ. ناکامل . که وارد به کاری نیست . کندفهم . کندهوش :
چو هوشیار گذاردش راحت و داروست
چو نارسای بکاردش شدت و الم است .

ناصرخسرو.


|| هنرمند و کارآموز و قابل و لایق و کارساز. (ناظم الاطباء). لایق و قابل . (فرهنگ فارسی معین ). || باوقوف . (ناظم الاطباء). || کافی . وافی . بسنده . (یادداشت مؤلف ). || بسیار و وافر و کثیر. (از شعوری ج 2 ص 2). بسیار و فراوان . (ناظم الاطباء) :
سرم از افسر و از ظِل ّ هما بیزار است
موی ژولیده و سودای رسا می خواهد.

کلیم کاشی .


|| در اصطلاح ادب ، بلیغ. سخن بلیغ. (یادداشت مؤلف ) :
گره زده ست به هر تار زلف کاین باب است
ربوده است ز هر مصرع رسا سخنی .

امیرخسرو دهلوی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
رسع. [ رَ س َ ] (ع مص ) برچسبیدن نیام چشم کسی . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). و رجوع به رَسْع در معنی «برگردیدن چشم و...» شود. ...
رصاء. [ رَص ْصا ] (ع ص ) مؤنث اَرَص ّ: فخذ رصاء؛ ران چسبیده به ران مقابل خود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ران چسبیده به ران دیگر. ...
رصع. [ رَ ص َ ] (ع اِ) بچه های زنبور عسل . (از متن اللغه ) (از تاج العروس ، ذیل حرف ع ). زنبور عسلهای خرد. واحد آن رصعة است ، و گویند رضع با «...
رصع.[ رَ ] (ع مص ) با دست زدن کسی را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). به دست زدن . (آنندراج ) (منتهی الارب ). || اقامت کردن در جایی : ر...
رصع. [ رُ ] (ع ص ) ج ِ اَرْصَع و رَصْعاء. (ناظم الاطباء). رجوع به ارصع و رصعاء شود.
رصع. [ رَ ص َ ] (ع مص ) چسبیدن بچیزی . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || آلودن به بوی خوش . (منتهی الارب...
رثع. [ رَ ث ِ ] (ع ص ) سخت حریص و طامع. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناکس و خسیس . ج ، رَثِعون . (منتهی ال...
رثع. [ رَ ث َ ] (ع اِمص ) حرص و طمع سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (ناظم الاطباء): فیه رَثَع و جشع؛ ای دناءة و حرص . (اقر...
رثآء. [ رَآ ] (ع ص ) نعجة رثآء؛ نعت است ازرُث ْء، به معنی سیاهی سپیدی آمیخته . (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.