رطل . [ رَ ] (ع اِ) عدل . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || معرب لَترَ. مأخوذ از لاتینی لیترا
۞ . (یادداشت مؤلف ). نیم من . (بحر الجواهر) (السامی فی الاسامی ) (از مهذب الاسماء) (دهار).نیم من سنگ مکه و آن دوازده اوقیه است و اوقیه چهل درهم است . (رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ). نصف من . (مفاتیح العلوم ). دوازده اوقیه . ج ، اَرطال . (از اقرب الموارد). نیم من و
12 اوقیه و اوقیه چهل درهم است .(منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از غیاث اللغات ). به ترکی باتمان و در فارسی من گویند و در هر نقطه رطل وزن معینی دارد. رطل بر حسب تداول اشیاء
128 درهم است . (از شعوری ج
2 ص
10). صد و بیست و هشت درهم در واسط و بصره . (مفاتیح العلوم ). در منیه ٔ ابن خصیب صد و چهل و چهار درهم است . رطل در شهر اخمیم در نان و گوشت هزار درهم است و در دیگر حوایج دویست درهم . در شهر قوص برای نان و گوشت و سبزی سیصد و پانزده درهم است و در دیگر اشیاء دویست درهم است . در اسیوط در گوشت و نان هزار و ششصد درهم است و در دیگر حوایج دویست درهم . در منفلوط در نان و گوشت دویست درهم ، و در دیگر چیزها صد و چهل درهم . رطل حجازی صد و بیست درهم است . رطل مصری صد و چهل و چهار درهم است . رطل بغدادی صد و سی درهم است . رطل دمشقی ششصد درهم است . رطل حموی ششصد و شصت درهم است . رطل حلبی هفتصد و بیست درهم است . رطل حمصی هفتصد و نود و چهار درهم است . رطل لیتی [و در نسخه ٔ لیثی ] دویست درهم است . رطل جروی سیصد و دوازده درهم است . رطل حرانی هفتصد و بیست درهم است . رطل عجلونی و رومی هزار و دویست درهم است . رطل غزاوی هفتصد و بیست درهم است . رطل قدسی و خلیلی و نابلسی هشتصد درهم است و رطل کرکی نهصد درهم است . (از معالم القربة صص
80 -
81). وزنی معادل دوازده اوقیه که هر اوقیه
40 درهم باشد؛ یعنی رطل
480 درهم است و این رطل شامی است . در اهواز مساوی یکی از
112 هندروت است . (یادداشت مؤلف ). واحدی است برای وزن و آن برابر دوازده اوقیه . مساوی
84 مثقال است . (فرهنگ فارسی معین ).
-
رطل بغدادی ؛ واحد وزن معادل دوازده اوقیه و هشت استار و مساوی نود مثقال و برابر یکصد و بیست و هشت درم و چهار سبع یک درم . (فرهنگ فارسی معین )
: همه را درده رطل بغدادی آب بپزند تا دو بهر برود بپالایند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
رطل عراقی ؛
1 - واحد وزن که در بغداد و حوالی آن مستعمل بوده معادل دوازده اوقیه است .
2 - واحد وزن معادل یک و نیم رطل عراقی چنانکه یک رطل مدنی یکصد و هفتاد و پنج درم باشد. (از فرهنگ فارسی معین از رساله ٔ مقداریه . فرهنگ ایران زمین
10:
1 -
4 ص
420).
-
رطل مکی ؛ با دو رطل عراقی برابر است . (رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ).
در شعر زیر از فردوسی به فتح «طاء» آمده و ظاهراً به ضرورت شعری است
: یکایک بسنجیم و گردیم تل
ابا گوهران هر یکی سه
۞ رطل .
فردوسی .
|| (اصطلاح شرعی ) بعضی از محدثان رطل را این قسم تحدید کرده اند که رطل هزار و صد و هفتاد درهم است و به اعتبار دیگر، هشتصد و نوزده مثقال . (از رساله ٔ اوزان و مقادیر مقریزی ). || در اصطلاح کاغذفروشان شش یک من تبریز است . (یادداشت مؤلف ). || پیمانه . ج ، اَرطال . (بحر الجواهر). در بحر الجواهر به معنی پیمانه و فارسیان نیز به همین معنی استعمال کنند و لهذا رطل گران ، پیمانه ٔ کلان را گویند که پر از شراب باشد و با لفظ زدن و خوردن و کشیدن و بر سر کشیدن مستعمل و این مجاز است . (از آنندراج ). پیمانه ٔ نیم منی . (دهار). || گاهی لفظ رطل به معنی پیاله ٔ شراب آید که در آن نیم سیر شراب گنجد و به معنی مطلق پیاله ٔ شراب نیز آید. (غیاث اللغات از منتخب اللغات و کشف اللغات ) (مهذب الاسماء). جام شراب پر. (از شعوری ج
2 ص
19). اندازه ٔ وزنی است و به همین مناسبت به معنی پیاله ٔ شراب هم آمده . (از فرهنگ لغات شاهنامه ). پیمانه ٔ می فروشی و آن نیم من باشد. (یادداشت مؤلف )
: بودنی بود می بیار اکنون
رطل پر کن مگوی بیش سخون .
رودکی .
می و گلشن و بانگ چنگ و رباب
گل و مجلس و رطل و افراسیاب .
فردوسی .
این جهان نوعروس را ماند
رطل کابینش گیر و باده جهاز
۞ .
خسروی .
دل شاد دار و پند کسایی نگاهدار
یک چشم زد جدا مشو از رطل و از نفاغ .
کسایی .
دوش تا اول سپیده ٔ بام
می همی خوردمی به رطل و به بام .
فرخی .
خزبده اکنون به رزمه می ستان اکنون به رطل
مشک ریز اکنون به خرمن عود سوز اکنون به تنگ .
منوچهری .
درفکند سرخ مل به رطل دوگوشه
روشن گردد چهار گوشه ٔ گوشه
۞ .
منوچهری .
می زدگانیم ما در دل ما غم بود
چاره ٔ ما بامداد رطل دمادم بود.
منوچهری .
رطل پر کن وصف عشق دعد گوی
تا چه شد کارش به آخر
۞ با رباب .
ناصرخسرو.
کار دنیا را همان داند که کرد
رطل پر کن رود برکش بر رباب .
ناصرخسرو.
مجلس می را سبکتر از کدویی
مسجد ما را گرانتر از رطلی .
ناصرخسرو.
خمار شما ندارد آن رطلی
کاو عقل مرا تمام بستاند.
خاقانی .
دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد
لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد.
خاقانی .
مرا از من و ما به یک رطل بستان
که من هم ز من هم ز ما می گریزم .
خاقانی .
گر قدحهای صبوحی شد ز دست
هم به رطلی عذر آن درخواستند.
خاقانی .
|| (ص ) مرد نرم و سست و فروهشته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || نوجوان باریک بدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || کودک مراهق یا کودک استخوان سخت ناشده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || مرد کلان سال سست و ضعیف یا مایل به نرمی و فروهشتگی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پیرمرد ضعیف . (از اقرب الموارد). || مرد احمق . || اسب سبکرو. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِمص ) پیری . (منتهی الارب ) (آنندراج ).