رعد
نویسه گردانی:
RʽD
رعد. [ رَ ] (ع مص ) بانگ کردن آسمان و غریدن آن . (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). بانگ کردن ابر. (دهار) (تاج المصادر بیهقی ) (از مصادر اللغه ٔ زوزنی ). بانگ کردن ابر برای باران .(از اقرب الموارد). || ترسانیدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). تهدید کردن خویشتن را. (دهار).تهدید کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر اللغه ٔ زوزنی ) (از اقرب الموارد). || آراستن و زینت کردن زن خود را و پیش آمدن وی . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
رعد. [ رَ ] (ع اِ) بانگ ابر. (از اقرب الموارد) (ترجمان جرجانی چ دبیرسیاقی ص 52). تندر. ج ، رُعود. (مهذب الاسماء). تندر و بانگ ابر و صدای غرشی ...
سنگ رعد. [ س َ گ ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از گلوله ٔ توپ و گلوله ٔ بادلیج . (برهان ) (آنندراج ). غلوله ٔ توپ کلان . (فرهنگ رشیدی ) ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
خروش رعد. [ خ ُ ش ِ رَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) صدا و آواز رعد.
راد. (ص ) صاحب همت و سخاوت . (برهان ). سخی و جوانمرد. (آنندراج ). کریم و جوانمرد. (برهان ). بخشنده .جواد. مقابل سفله . (آنندراج ). گشاده دل : حا...
راد. (ع ص ) آب و علف جوینده : رجل راد؛ مرد آب و علف جوینده . (منتهی الارب ). و رجوع به رود شود.
راد. [ رادد ] (ع ص ) ردکننده . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : فلا راد لفضله (قرآن 107/10)؛ پس نباشد منعکننده مر فضل او را. لا ...
رأد. [ رَءْدْ ] (ع اِ) زن جوان و نیکو. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). زن جوان و نیکو از لحاظ تشبیه بشاخه ٔ تر و...
راد شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جوانمرد شدن . بخشنده شدن . سخا. سخاوت . (تاج المصادر بیهقی ). رادی .