رفیغ
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        RFYḠ
    
							
    
								
        رفیغ. [ رَ ] (ع  ص ) عیش  فراخ  و خوش . گویند: عیش  رفیغ. (از ناظم  الاطباء).عیش  فراخ  و خوش . (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        رفیق . [ رَ ] (ع  ص ، اِ) یار. (دهار)(نصاب  الصبیان ) (ترجمان  القرآن  چ  دبیرسیاقی  ص  52). همراه . ج ، رُفَقاء: فاذا تفرقوا ذهب  اسم  الرفقة لااسم ا...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        رفیق . [ رَ ] (اِخ ) یا رفیق  بک العظم .رفیق بن  محمودبن  خلیل العظم  متولد بسال  1284 هَ . ق . و متوفی  بسال  1343 هجری  قمری  از دانشمندان  و رجال  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        رفیق . [ رَ ] (اِخ ) یا رفیق  رزق  سلوم . رفیق بن  موسی  رزق  سلوم ، متولدبسال  1308 هَ . ق . و مقتول  بسال  1334 هَ . ق . از ادبا و گویندگان  و حقوقد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: دوست dust، سنگم sangam (دری) همباو hambāv (مانوی) هیار hayār (مانوی: hayyār) (یک مثل فرانسوی: دوست برادری است که...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        هم رفیق . [ هََ رَ] (ص  مرکب ) در اصطلاح  علم  فتوت  کسانی  را گویند که  منسوب  به  یک  پدر یا یک  جد باشند. رجوع  به  هم پدر شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        رفیق باز. [ رَ ] (نف  مرکب ) رفیق پرست . دوست باز. که  با رفیقان  بسیار آمد و شد کند و بدانان  علاقه  و بستگی  خاطر دارد. (یادداشت  مؤلف ). در تداول ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        رفیق بازی . [ رَ ] (حامص  مرکب ) عمل  رفیق باز. محبت  بسیار به  دوستان  و رفقا. (فرهنگ  فارسی  معین ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        رفیق آباد. [ رَ ] (اِخ ) دهی  از دهستان  ماهیدشت  بخش  مرکزی  شهرستان  کرمانشاهان . سکنه ٔ آن  165 تن  است . آب  آن  از رودخانه ٔ مرک . محصول  عمده ٔ ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        حسین  رفیق . [ ح ُ س َ ن ِ رَ ] (اِخ ) اصفهانی  شاعر معروف  به  ملاحسین  سبزی فروش  متخلص  به  رفیق . دیوانش  شش  هزار بیت  شعر دارد و نسخه اش  در بری...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        خجسته رفیق . [ خ ُ ج َ ت َ / ت ِ رَ ] (اِ مرکب ) رفیق  خجسته . رفیق  مبارک . رفیق  خوش خصال . رفیق  نکوسیرت  : گفت  با بشر کای  خجسته  رفیق باز پرسم  ...