رقصان . [ رَ ] (نف ، ق ) صفت حالیه . در حال رقصیدن . (یادداشت مؤلف ) (فرهنگ فارسی معین )
: تو نبینی برگها با شاخها
کت زنان رقصان تحریک صبا.
مولوی .
دست می زد چون رهید از دست مرگ
سبز و رقصان در هوا چون شاخ و برگ .
مولوی .
|| رقصنده . (فرهنگ فارسی معین ).
-
رقصان شدن ؛ به رقص درآمدن . رقصیدن
: در هوای عشق حق رقصان شوند
همچو قرص بدر بی نقصان شوند.
مولوی .