رمص
نویسه گردانی:
RMṢ
رمص .[ رَ م َ ] (ع اِ) خم چشم که در گوشه ٔ چشم گرد آید وخشک شود. (منتهی الارب ). چرک سفید و خشک شده که در گوشه ٔ چشم گرد آید. (از اقرب الموارد). چرک سفید که در کنج چشم گرد آید و آنچه روان شود آن را غَمَص گویند. (غیاث اللغات ). پیخ . پوخ . (ناظم الاطباء). قی . ژفک . (زمخشری ). ژفکاب . پیخال . کیغ. (یادداشت بخط مؤلف ). || (مص ) خم آوردن چشم . (از منتهی الارب ).جاری شدن چرک از چشم . (از اقرب الموارد). جمع شدن چرک در گوشه ٔ چشم . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). و در حدیث است : «کان الصبیان یصبحون غُمْصاً رُمْصاًو یصبح الرسول صقیلاً دهیناً». (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
رمص . [ رَ ] (ع مص ) نیکو کردن مصیبت بر دل کسی . (زوزنی ). وادربستن مصیبت . (تاج المصادر بیهقی ). دربستن خدای مصیبت کسی را. (منتهی الارب ). ...
رمص . [ رَ م َ ] (اِخ )ابن درید گوید نام موضعی است . (از معجم البلدان ).
رمث . [ رَ م َ ] (ع مص ) درد شکم خاستن شتر از بسیاری خوردن . (زوزنی ). گله کردن ۞ شتر از خوردن نوعی از شوره . (تاج المصادر بیهقی ). خوردن ...
رمث . [ رَ م َ ] (ع اِ) عمد کشتی و هو خشب یضم بعضه الی بعض و یرکب فی البحر. (دهار) (از اقرب الموارد). چوبها که بر هم بندند و عمد سازند و بر ...
رمث . [ رَ ] (ع مص ) اصلاح کردن چیزی . (منتهی الارب ). اصلاح کاری . (از اقرب الموارد). || مالیدن به دست . (منتهی الارب ). مسح کردن به دس...
رمث . [ رِ ] (ع اِ) چراگاه شتر از شوره گیاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || درختی است مشابه درخت طاق . (منتهی الارب ) (آن...
رمث . [ رِ ] (اِخ ) وادیی است بنی اسد را. دریدبن صمة گفته است : و لولا جنون اللیل ادرک رکضنابذی الرمث و الارطی عیاض بن ناشب .(از معجم البلد...
رمس . [ رَ ] (ع مص ) دفن کردن مرده . (منتهی الارب ). دفن کردن چیزی و پوشانیدن آن . (از اقرب الموارد).در خاک پنهان کردن . (زوزنی ). || پوش...
رمس . [ رَ ] (اِخ ) ۞ رجوع به رنس شود.