اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

روب

نویسه گردانی: RWB
روب . [ رَ ] (ع مص ) ماست شدن . (مصادر زوزنی ). راب َ اللبن ُ روباً؛ خفت شیر و جغرات ۞ شد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غلظت یافتن و رسیدن شیر. (از معجم متن اللغة). ماست شدن شیر. کلچیدن . رُؤوب . (معجم متن اللغة) (اقرب الموارد). و رجوع به رُؤوب شود. || سرگشته و شوریده رای و مست گردیدن از خواب و جز آن . (منتهی الارب ). متحیر شدن . (از اقرب الموارد). || سست شدن از سیری شکم یا از غلبه ٔ خواب یا گران جسم و گرانجان و بسته خاطر برخاستن . (از منتهی الارب ) (از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). رائب نعت است ازآن . (منتهی الارب ). رائب و اَرْوَب و رَوْبان نعت مذکر، و رائبة نعت مؤنث آن است . (از معجم متن اللغة). || مانده شدن . (منتهی الارب ). مانده و کسل شدن . (از معجم متن اللغة). || دروغ گفتن .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة). || راب َ دَمُه ُ روباً؛ نزدیک هلاک رسید. (منتهی الارب ). هنگام مرگ کسی فرارسیدن . (از معجم متن اللغة). || درهم شدن کار و خرد و رأی کسی .(از معجم متن اللغة) (از اقرب الموارد). || آمیختن ، و در حدیث است که : لا شوب و لا روب فی البیع و الشراء؛ ای لا غش و لا تخلیط. (از منتهی الارب ) (ازلسان العرب ) (از معجم متن اللغة)؛ یعنی غش و تخلیط در خرید و فروش نیست . || اصلاح کردن . (از معجم متن اللغة). || (اِ) شیر خفته یا مسکه برآورده . (از منتهی الارب ). شیر ماست شده که کره ٔ آن را بیرون آورند. و گویند: «ما عنده شوب و لا روب »؛ و از شوب عسل و از روب شیر ماست شده را اراده کنند و گویند شوب ، شوربا و روب ، شیر است . (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
برف روب . [ ب َ ] (نف مرکب ) آنکه شغل برف روفتن دارد. کسّاح ۞ . || (اِ مرکب ) پارو. مکسحه . (دهار). آلت روفتن برف .
پای روب . (اِ مرکب ) پاروب . بیل چوبین که برف بدان روبند و بعضی گفته اند که پاروب آن باشد که دسته ای دراز دارد که روبنده به پا ایستاده ...
جای روب . (اِ مرکب ) جارو. جاروب . جاروبه . (آنندراج ). رجوع بکلمات فوق در همین لغت نامه شود. جهارو، لهجه ٔ بعضی بلاد هند.(از آنندراج ). مِکسَحَ...
خاک روب . (نف مرکب ) کَنّاس . (دهار) (آنندراج ). آنکه خاک روبد : خاک روبی است بنده خاقانی کز قبول تو نامور گردد. خاقانی .شاهنشه دو کون محمد ک...
خانه روب . [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب مرخم )روبنده و پاک کننده ٔ خانه . تمیزکننده ٔ خانه . || خانه برانداز. خانه کن . مبذر. متلف : زن بچشم تو گرچه...
خاشه روب . [ ش َ / ش ِ ] (نف مرکب ) کسی که خیابانها و محله ها را پاک می کند. سُپور. مأمور نظافت اماکن عمومی . جاروکش : تو در پای پیلان بدی ...
روفت روب . (اِمص مرکب ) رفت روب . رفت وروب . رفت ورو. رجوع به مترادفات کلمه و رفتن و روفتن شود.
شوله روب . [ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) آنکه محل خشک کردن سرگین گرمابه بانان را روبد. خاکروبه کش . سپور. روفت گر. (یادداشت مؤلف ) : به نیم گرده...
رفته روب . [ رُ ت َ / ت ِ ] (مص مرخم ، اِ مرکب )تداولی از رفت و روب . کناسة و جاروب کردن . رجوع به رفت و رو شود. || جاروب . (ناظم الاطباء).
رفتن روب . [ رُ ت َ ] (اِ مرکب ) جاروب . (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.