 
        
            ری 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        RY 
    
							
    
								
        ری . [ رَ / رِ ] (اِ) وزنی  معادل چهار من  تبریز یعنی  صدوشصت  سیر. (یادداشت  مؤلف ).
-  ری  بزرگ  ؛ سه هزار مثقال  است . (از یادداشت  مؤلف ).
-  ری  کردن  ؛ افزودن  وزن  آرد پس  از رشته  و خمیر شدن . زیاده  شدن  وزن  آرد پس  از آنکه  با آب  سرشته  شود. (یادداشت  مؤلف ). رجوع  به  ریع شود.
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        ری . (اِ) نام  دیگر حرف  راء. (از المعجم  فی  معاییر اشعار العجم  ص 222). را. راء. حرف  بعد از «ذ» و پیش  از «ز». حرف  «ر». (از یادداشت  مؤلف ) :  نب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ری . [ رَی ی  / ری ی  ] (ع  اِمص ) سیرابی  و تازگی . (از منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء). سیرابی  و آب داری . (ترجمان  القرآن  چ  دبیرسیاقی  ص 54). رجو...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ری . [ ری ی  ] (ع  اِمص ) رَی ّ. (ناظم  الاطباء).  ||  (اِ) دیدار نیک . قوله  تعالی : هم  احسن  اثاثاً و رِءْیاً  ۞ . (منتهی  الارب ) (ناظم  الاطباء)....
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ری . [ رَی ی  / ری ی  ] (ع  مص ) رِوی ̍. (ناظم  الاطباء). سیراب  گردیدن . (منتهی  الارب ). رجوع  به  رِوی ̍ شود.  ||  تازه  شدن  درخت  وسیراب  گردیدن ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ری . [ ری ی  ] (ع  مص ) رَی ّ.رِوی ̍. (ناظم  الاطباء). رجوع  به  رَی ّ و رِوی ̍ شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ری . [ رَ ] (لاتینی ، اِ) به  زبان  لاتین  پادشاه  را نامند. (فرهنگ  جهانگیری ). به  زبان  فرنگی  شاه  را گویند. (برهان ). صورتی  و تلفظی  از روا  ۞  ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ری . [ رَ ] (اِخ ) اسم  پادشاه زاده ای  بود. (فرهنگ  جهانگیری ). نام  پادشاه زاده ای  بود. گویند او را برادری  بود رازنام  هردو به  اتفاق  شهری  بنا ک...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ری . [ رَ ] (اِخ ) ناحیه ای  است  قدیم  که  در عهد هخامنشی  بین  دربند (دروازه ٔ بحر خزر)و دریای  خزر و ماد قرار داشت  ولی  جزء ماد بزرگ  به  شمار می ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        ری ٔ. (ع  اِ) نظر. دیدار. اسم  است  رؤیة را. (منتهی  الارب ) (از اقرب  الموارد). نظر و نگاه . (ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        سوی، طرف، روی ؛ ری شمال : طرف شمال، سوی شمال