گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زبا نویسه گردانی: ZBA زبا. [ زُ ] (ع اِ) ۞ پشته های بلند که سیل بدان نرسد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : چه روی راه تردد قضی الامر فقم چه کنی نقش تخیل بلغ السیل زباه ۞ . انوری .رجوع به زبی شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه واژه معنی زباء زباء. [ زَب ْ با ] (اِخ ) دختر علقمةبن خصفه ٔ طائی است . وی از زیباترین زنان روزگار خویش بشمار میرفت . و حارث بن سلیل اسدی دوست علقمه چون ... ضبا ضبا. [ ض َ] (ع اِ) درختی است شبیه به بلوط. (مخزن الادویه ). ضباء ضباء. [ ض َب ْ با ] (اِخ ) جایگاهی است . (معجم البلدان ). ضباء ضباء. [ ض َب ْءْ ] (ع مص ) ضُبوء. دوسیدن بزمین . || برچفسانیدن کسی را بزمین . || پنهان شدن . پنهان شدن تا بفریبد کسی را. || برآمدن . بلن... ضبع ضبع. [ ض ِ ] (ع اِ) پناه جای . || جانب . || ناحیه . (منتهی الارب ). ضبع ضبع. [ ض ُ ] (ع اِ) ج ِ ضَبُع. (منتهی الارب ). ضبع ضبع. [ ض ُ ] (ع اِ) پناه جای . || جانب . || ناحیه . (منتهی الارب ). ضبع ضبع. [ ض َ ] (ع اِ) ج ِ ضَبعة. (منتهی الارب ). ضبع ضبع. [ ض َ ] (ع اِ) پناه جای . || جانب . || ناحیه . گویند: کنافی ضَبع فلان ؛ ای فی کنفه و ناحیته . (منتهی الارب ). ضبع ضبع. [ ض َ ] (ع اِ) بازو یا میانه ٔ بازو. (منتهی الارب ). بازو. (دهار) (منتخب اللغات ). میان بازو. (مهذب الاسماء). || بَغل . (منتخب اللغات ). ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود