گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زبا نویسه گردانی: ZBA زبا. [ زُ ] (ع اِ) ۞ پشته های بلند که سیل بدان نرسد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : چه روی راه تردد قضی الامر فقم چه کنی نقش تخیل بلغ السیل زباه ۞ . انوری .رجوع به زبی شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه واژه معنی ضبع ضبع. [ ض َ ] (ع مص ) دست دراز کردن برای زدن . (منتهی الارب ). || راه به دو بخش کردن و بخشی از آن بکسی دیگر دادن . (منتخب اللغات ). راه ... ضبع ضبع. [ ض ُ ب ُ ] (ع اِ) ج ِ ضَبُع. (منتهی الارب ). ضبع ضبع. [ ض َ ب َ ] (ع مص ) ضَبعة. نیک آرزومند گشن شدن ناقه ، و گاهی در زنان هم استعمال کنند. (منتهی الارب ). بگشن آمدن شتر ماده . (تاج المصاد... ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) ابن وبرةبن تغلب قضاعی قحطانی . جدی جاهلی . نسبت ضَجاعمه به وی پیوندد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 437). ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ](اِخ ) نام کوهی است از غطفان ، و گویند کوهی است منفرد بین نباج و نقرة. و سمی بذلک لما علیه من الحجارةالتی کأنها منضدة تشب... ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) وادیی است نزدیک مکه و گمان می رود میان مکه و مدینه باشد. (معجم البلدان ). ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) موضعی است یا پشته ٔزمین و وادیی است از وادیهای عقیق . (منتهی الارب ). ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) موضعی قبل از حره ٔ بنی سلیم ، میان آن وافاعیه ، و بدان ضبع اخرجی گویند. (معجم البلدان ). ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک اجاء، و آنجا چاهی است که مانند آن در همه ٔ طی نیست ... و به فاصله ٔ دو روز راه از بصره است . (معجم ... ضبع ضبع. [ ض َ ب ُ / ض َ ] (ع اِ) ۞ کفتار. عرجاء. قشاع .عیلم . عیلان . عیلام . حفصة. گورکن . گورشکاف . مرده خوار.جعار. ام ّجعار. ام عامر. اُم ّطریق . اُ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود