اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

زحیر

نویسه گردانی: ZḤYR
زحیر. [ زَ ] (ع مص ) دم سرد و یا ناله بر آوردن . و زحار و زحارة بمعنی زحیر است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). دم زدن زن هنگام زاییدن با ناله و پریشانی ، یا برآوردن این زن آوازی شبیه ناله ازروی درد. و این معنی اخیر مشهورتر است . زحارة و زحار نیز بدین معنی آید. (از اقرب الموارد) (از محیط). نفس سرد و سخت برآوردن . (منتخب اللغات ). نفس کشیدن همراه ناله بهنگام انجام دادن کاری یا هنگام روبرو شدن با سختی و دشواری . (از لسان العرب ) (از متن اللغة).بسختی نفس کشیدن . (کنزاللغة) (از کشف اللغات ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از کازیمیرسکی ). نفسی که بنالش باشد. (منتخب اللغات ). || نالیدن . (از کشف اللغات ) (از کازیمیرسکی ). بیرون دادن آوازی آمیخته با ناله . (از متن اللغة) (از لسان العرب ) :
چند سیلی بر سرش زد، گفت گیر
در کشید از بیم سیلی ، آن زحیر.

مولوی .


رجوع به زحیر درکشیدن شود.
|| آه عمیق کشیدن . (از کازیمیرسکی ). || زاییدن ۞ : «زحرت به امه »؛ یعنی او را زایید. و مصدر دیگر این باب زحار و زحارة است . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزحیر شود. || گران آمدن سؤال (چیزی خواستن ) بر بخیل . و هم بدین معنی است ، زحار و زحارة. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || دچار بیماری زحیر شدن . (از محیط المحیط) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). و بدین معنی است زحارة و زحار. (از منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زخمی ساختن کسی با نیزه . نیزه زدن کسی را. و بدین معنی است ، زحار و زحارة. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ظهیر. [ ظَ ] (ع ص ، اِ) هم پشت . مدد. یار. یاور. مددکار. ظِهرة. ظُهرة. پشتیوان . پشتیبان . یاریگر. کمک . ج ، ظُهَراء. (مهذب الاسماء): و الملائکة بع...
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ابن رافع. صحابی است .
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ابن محمد ابوالمنذر. تابعی است .
ظهیر. [ظَ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن علی بلخی . متوفی در 553 هَ . ق . او راست : شرح الجامع الصغیر محمدبن حسن شیبانی ، ممدوح مسعودسعد. رجوع به شوا...
ظهیر. [ ظُ هََ ] (اِخ ) نام گروهی است از عرب . رجوع به بنی ظهیر شود.
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) حسن بن ظئر، مکنی به ابی علی فارسی ، معروف به ظهیر. مردی فقیه و لغوی و نحوی بود و در قاهره به سال 598 هَ . ق . بدرود ح...
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالدین طاهربن محمد الفاریابی ، مکنی به ابوالفضل ، ملک الکلام و صدرالحکماء. دولتشاه سمرقندی در تذکره گوید: شاعری است ب...
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) ظهیرالمُلک . رجوع به علی بن حسن بیهقی ، شرف الدین ظهیرالملک عامل هراة شود. (تتمه ٔ صوان الحکمة).
ظهیر. [ ظَ ] (اِخ ) فارسی . شهرزوری گوید شهاب الدین مقتول بصائر را نزد ظهیر خوانده بوده است . رجوع به تتمه ٔ صوان الحکمة ج 12 ص 8 شود.
ظهیر. [ ظَ] (اِخ ) فاریابی . رجوع به ظهیرالدین طاهر... شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.