زعب
نویسه گردانی:
ZʽB
زعب . [ زَ ] (ع مص ) پر کردن آوند را. || بریدن و پاره کردن آوند را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || پر گردیدن رودبار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || برداشتن مشک پر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گاییدن زن را پس پر ساختن آن را از منی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || گرانبار رفتن بعیر. || دفع نمودن بار را و دور کردن آن را. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || یا برداشتن بار را و راست ایستادن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). || راندن چیزی را. || تقسیم نمودن چیزی را در خود. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
زاب . (اِخ ) بلادی است میان آذربایجان و طبرستان . ابن خلدون گوید: بلاد زاب بین آذربایجان و ارمینیه و بلاد ابواب است تا دریای مازندران . (م...
زاب . (اِخ ) نام یکی از پادشاهان عجم و آن پسر نودک پسر منوچهر است ، و نهرهای موسوم به زاب منسوب بدوست . (قاموس ). نام پادشاهی است از پاد...
زاب . (اِخ ) بن طهماسب . رجوع به زاب در همین لغت نامه شود.
ذاب . [ ذاب ب ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذب . بعیرٌ ذاب ؛ لا یتقارّ فی مکان واحد. شتر که در یک جای قرار نگیرد.
ذاب . (ع اِ) عیب . (مهذب الاسماء). ذام . ذَیم . ذان . ذین : آهو. || (ص ) سخت تشنه چنانکه لبها خشک شده باشد از تشنگی . (مهذب الاسماء).
زأب . [ زَءب ْ ] (ع مص ) نوشیدن آب . (تاج العروس بنقل از اصمعی ). || تند نوشیدن آب را. (تاج العروس ) (اقرب الموارد). نوشیدن آب را. (آنند...
زأب . [ زَءب ْ ] (ع اِ) تحریف ساپو ۞ (صابون ) است . (از دزی ج 1 ص 576).
ضاب . (ع اِ) درختی تلخ مثل حنظل و زقّوم . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
ظاب . (ع اِ) رجوع به ظأب شود.
ظأب . [ ظَءْب ْ ] (ع اِ) بانگ و فریاد و غوغا. || سخن . || آواز تکه هنگام مست شدن . آواز بز کوهی گاه برجستن بر ماده . || ستم . || شوی ...