گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زفو نویسه گردانی: ZFW زفو. [ زُ ] (اِ) زبان را گویند و به عربی لسان خوانند. (برهان ) (از ناظم الاطباء) (از جهانگیری ) : سه دیگر زدم بر میان زفوش برآمد سبک جوش خون از گلوش . فردوسی (از جهانگیری ).|| بهمان معنی زفر باشد. (انجمن آرا) (آنندراج ). رجوع به زفر شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه واژه معنی ضفو ضفو. [ ض َف ْوْ ] (ع مص ) تمام و کامل گردیدن . || زیاده شدن مال . (منتهی الارب ). بسیار شدن مال و جز آن . (تاج المصادر). || روان گردیدن ... ضفو ضفو. [ ض َف ْوْ ] (ع اِ) ضفو العیش ؛ فراخی زندگانی . (منتهی الارب ). نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود