زنو
نویسه گردانی:
ZNW
زنو. [ زُ ن ُوو ] (ع مص ) تنگ شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
زنو. [ زَ ] (اِ) ارضه و زلو. (ناظم الاطباء). جانوری است که آنرا به عربی ارضه خوانند و زلو را هم گویند. (برهان ) (آنندراج ). دیوچه . (فرهنگ رش...
زنو. [ زِ ن ُ ] (اِخ ) ۞ کارلو. دریاسالار ونیزی (1338 - 1418 م .) است که با دو برادرش نیکولو ۞ و آنتونیو ۞ در دریای شمال پیش رفتند تا به ...
زنو. [ زِ ن ُ ] (اِخ ) رجوع به زنون شود.
زنو. [ زِ ن ُ ] (اِخ ) ۞ پسر پوله مو ۞ پادشاه سابق پنت که در زمان اردوان سوم به پادشاهی ارمنستان رسید و آرتاکسیاس ۞ نامیده شد. رجوع ...
زنوء. [ زُ ] (ع مص ) زن ء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زن ء شود.
کاترینو زنو. [ ت ِ ن ُ زِ ن ُ ] (اِخ ) ۞ یکی از سفراء جمهوری ونیز در دربار اوزون حسن . او را سفرنامه ای است که سفیر دیگری بنام «راموزیو» ۞ ...
ضنو. [ ض َن ْوْ / ض ِن ْوْ ] (ع اِ) فرزند. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء).
ضنوء. [ ض ُ ] (ع مص ) ضَن ْء . ضَناء . ضَن ء . بسیاربچه شدن زن و جز از زن . (منتهی الارب ). بسیارفرزند شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بسیار ...
زن و بچه . [ زَ ن ُ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زن و فرزند. اهل و عیال . (فرهنگ فارسی معین ). اهل و عیال . (یادداشت بخط مرحوم د...
زن و شوهری . [ زَ ن ُ ش َ / شُو هََ ] (حامص مرکب ) مواصلت . آرامش جفت با جفت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ویرا [ عباسه را ] بتو دهم به زنی ...