گفتگو درباره واژه گزارش تخلف زنو نویسه گردانی: ZNW زنو. [ زِ ن ُ ] (اِخ ) ۞ پسر پوله مو ۞ پادشاه سابق پنت که در زمان اردوان سوم به پادشاهی ارمنستان رسید و آرتاکسیاس ۞ نامیده شد. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 3 صص 2395-2398 شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه واژه معنی زنو زنو. [ زَ ] (اِ) ارضه و زلو. (ناظم الاطباء). جانوری است که آنرا به عربی ارضه خوانند و زلو را هم گویند. (برهان ) (آنندراج ). دیوچه . (فرهنگ رش... زنو زنو. [ زُ ن ُوو ] (ع مص ) تنگ شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زنو زنو. [ زِ ن ُ ] (اِخ ) ۞ کارلو. دریاسالار ونیزی (1338 - 1418 م .) است که با دو برادرش نیکولو ۞ و آنتونیو ۞ در دریای شمال پیش رفتند تا به ... زنو زنو. [ زِ ن ُ ] (اِخ ) رجوع به زنون شود. زنوء زنوء. [ زُ ] (ع مص ) زن ء. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به زن ء شود. کاترینو زنو کاترینو زنو. [ ت ِ ن ُ زِ ن ُ ] (اِخ ) ۞ یکی از سفراء جمهوری ونیز در دربار اوزون حسن . او را سفرنامه ای است که سفیر دیگری بنام «راموزیو» ۞ ... ضنو ضنو. [ ض َن ْوْ / ض ِن ْوْ ] (ع اِ) فرزند. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ضنوء ضنوء. [ ض ُ ] (ع مص ) ضَن ْء . ضَناء . ضَن ء . بسیاربچه شدن زن و جز از زن . (منتهی الارب ). بسیارفرزند شدن . (تاج المصادر) (زوزنی ). || بسیار ... زن و بچه زن و بچه . [ زَ ن ُ ب َچ ْ چ َ / چ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) زن و فرزند. اهل و عیال . (فرهنگ فارسی معین ). اهل و عیال . (یادداشت بخط مرحوم د... زن و شوهری زن و شوهری . [ زَ ن ُ ش َ / شُو هََ ] (حامص مرکب ) مواصلت . آرامش جفت با جفت . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ویرا [ عباسه را ] بتو دهم به زنی ... نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود