ساح
نویسه گردانی:
SAḤ
ساح . [ ساح ح ] (ع ص ) گوسفند فربه . (مهذب الاسماء). گوسفندی است بسیار فربه . (شرح قاموس ) (منتهی الارب ). لحم ساح ؛ گوشت نیک فربه . شاة ساحّة؛ گوسپند بسیار فربه . ج ، سِحاح ، سُحّاح . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
ساح . (ع ص ) کاونده . (اقرب الموارد). ضب ساح ؛ سوسمار خورنده ٔ گیاه . (منتهی الارب ). || ج ِ ساحة. رجوع به ساحة و ساحت شود.
ساح . (اِخ ) نام یکی از چهار تن که در گردکردن شاهنامه ٔ منثور ابومنصوری . شرکت داشته اند. وی پسر خراسان و از مردم هرات بوده است . رجوع به ...
صاح . (ع اِ) منادای مرخم است از صاحب .
سعة. [ س َ / س ِ ع َ ] (ع مص ) فرارسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). همه را فارسیدن . (المصادر زوزنی چ بینش ص 350). || فراخ شدن . (تاج المصادر بی...
صاءة. [ ءَ ] (ع اِ) رجوع به صاء شود.
ثاءة. [ ءَ ] (اِخ ) نام محلی است در شعر. || نام موضعی است ببلاد هذیل .
سعه صدر. (عربی) گشادگی سینه، دریادلی، قابلیت بردباری و شکیبایی در تحمل شدائد. رجوع شود به واژه های «سعة» و «صدر».
مثال:
"یکی از نیروهایی که باعث...
ویژگی که نشانگر نداشتن اندیشه ی بسته در هر موضوعی است، باز اندیشی که باعث می شود فرد نسبت به هیچ موضوعی تنگ نظر نباشد و از آنچه با دیدگاه وی در تضاد ...