اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سامان

نویسه گردانی: SAMAN
سامان . (اِخ ) نام شخصی است که آل سامان که پادشاهان سامانیه اند به او منسوب اند. (برهان ) (رشیدی ). نام جد اعلی آل سامان که شهریاری داشته اند. (آنندراج ). نام مردی که فرزندان پادشاهان بودند و ایشان را سامانیان گفتندی . (صحاح الفرس ). سامان از تخم بهرام چوبین بود نسبش سامان خداة سام بن طعام بن هرمزبن بهرام چوبین . رجوع بتاریخ گزیده ص 379، 394 شود :
گوهر افسر اسلاف که از خاک درش
افسر گوهر سامان بخراسان یابم .

خاقانی .


رجوع به آل سامان و رجوع به مجمل التواریخ و القصص ص 386 و فهرست احوال و اشعار رودکی سعید نفیسی و اخبار الخلفای سیوطی ص 264 و فهرست لباب الالباب ج 1 شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سامان شناس . [ ش ِ ] (نف مرکب ) عاقبت اندیش : زنی کاردان است و سامان شناس نداند کسی سیم او را قیاس . نظامی .رجوع به سامان شود.
ساز و سامان .[ زُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) ساز و رسم . ساز و آئین . ساز و پیرایه . راه و رسم . رسم و راه : پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده...
قنات سامان . [ ق َ ] (اِخ ) دهی است از بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت ، واقع در 1 هزارگزی باختر ساردوئیه . سر راه مالرو بافت به ساردوئیه . موقع ...
کانی سامان . (اِخ ) دهی است از دهستان ولیسه ٔ بخش مریوان شهرستان سنندج واقع در 8هزارگزی باختر دژ شاپور، باختر دریاچه ٔ زری وار. ناحیه ای است...
سامان کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تمشیت و نظم دادن . تهیه کردن . فراهم کردن : تا جهان باقی بود بادت بقا تا علم راپایه بفزایی و کار ملک ...
آشفته سامان . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) فقیر. || شوریده . مجذوب (باصطلاح صوفیه و عرفا) : نه بم داند آشفته سامان نه زیربه آواز مرغی بنالد ...
سامان خدات . (اِخ ) سامان خداةبن خامتابن نوش بن طمغاسب بن شاول بن بهرام چوبین بن بهرام حسیس بن کوز»بن اثفیان بن کرداربن دیر کاربن جم بن...
سامان دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) نظم و ترتیب دادن . سر و صورت دادن : خدایگانا گر بشنوی ز بنده ٔ خویش مگر بعذر دهد کار خویش را سامان .فرخی .
سامان گرفتن . [ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب )پایان پذیرفتن . سر و صورتی بخود گرفتن : گرچه سامان جهان اندر خرد باشد خردتا از او سامان نگیرد سخت بی ...
بی سر و سامان . [ س َ رُ ] (ص مرکب ) (از: بی + سر + و + سامان ) محتاج . مفلس . بی برگ و توشه . (آنندراج ). بینوا. || پریشان و مشوش . (ناظم ال...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.