اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سباق

نویسه گردانی: SBAQ
سباق . [ س ِ ] (ع مص ) پیشی کردن در دویدن . (اقرب الموارد) (آنندراج ) (غیاث ). پیشی گرفتن . (دهار) (زوزنی ) : و در حلبات فرزانگی و مضمار مردانگی قصب سباق از اکفا و اقران ربوده . (جهانگشای جوینی ).
هین چرا کردی شتاب اندر سباق
گفت از افراطمهر و اشتیاق .

(مثنوی ).


|| (اِ) ماقبل الشی ٔ. || رباط. (اقرب الموارد). || نسب و نژاد. (ناظم الاطباء). || قید. (اقرب الموارد).
- سباقا البازی ؛ دو پای بند باز که از چرم و جز آن باشد. (منتهی الارب ). قیداه ُ من سیر او غیره . (اقرب الموارد).
|| سباق الخیل ؛ دواندن اسب در میدان . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
سباق . [ س َب ْ با ] (ع ص ) سبقت گیرنده . (اقرب الموارد): هو سباق غایات ؛ او فراهم آورنده ٔ نیزه های سبقت است یعنی بر دیگری سبقت گیرنده است...
سباق . [ س َ ] (اِخ ) نام وادی است به دهناء. (معجم البلدان ).
سباق بردن . [ س ِ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) پیشی گرفتن . جلو افتادن : ای خداوندخراسان و شهنشاه عراق ای بمردی و بشاهی برده از شاهان سباق .منوچهری...
سباغ . [ س ِ ] (اِ) نانخورش و معرب آن صباغ باشد. (برهان ) (رشیدی ). || خانه ای که از خشت پوشیده باشد. || دیوار خشتی . (ناظم الاطباء).
سباغ . [ س ُ ] (اِ) نوکرهای عدالت خانه . (ناظم الاطباء).
صباغ . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صبغ. نانخورش . (منتهی الارب ).
صباغ . [ ص ِ ] (ع اِ) رنگ . (منتهی الارب ).
صباغ . [ ص َب ْ با ] (ع ص ) صیغه ٔمبالغت از صبغ. رنگرز. رنگ ساز. || دروغ گوی که سخن را رنگ میدهد و دگرگون می سازد و فی الحدیث :اکذب الناس ...
ابن صباغ . [اِ ن ُ ص َب ْ با ] (اِخ ) شیخ نورالدین علی بن محمدبن صباغ مکی . از فقهای مالکیه . به سال 855 هَ .ق . درگذشته است . او راست : کتا...
صباغ فلک . [ ص َب ْ با غ ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایت از ماه است . (غیاث اللغات ).
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.