سبحان . [ س ُ ] (ع ص ) پاک و منزه . مقدس
: کجا ز عیب ملوک زمانه یاد کنند
بری بود ز نقایص چو خالق سبحان .
فرخی .
زآن روز که جز خدای سبحان را
بر کس نرود ز خلق سلطانی .
ناصرخسرو.
و گویند سبحانک ما عبدناک حق عبادتک ؛ بار خدایا تو را بسزاواری نمی پرستیم . (قصص الانبیاء ص
6). سبحان من الف بین الثلج و النار؛ پاکا خداوندی که سازگاری داد میان برف و آتش . (قصص الانبیاء). || (اِخ ) خداوند. اﷲ. باریتعالی
: وقت زلت بترس از سلطان
وقت عصیان نترس از سبحان .
سنائی .
توان در بلاغت بسحبان رسید
نه در کنه بیچون سبحان رسید.
سعدی .