اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سفلة

نویسه گردانی: SFL
سفلة. [ س ِ ل َ ] ۞ (ع ص ) فرومایه . (غیاث ). مردم ناکس و فرومایه . (از آنندراج ) (منتهی الارب ). ناکسان . (مهذب الاسماء). پست . (دهار). سفلةالناس و سَفِلَتهم اسافلهم و غوغاؤهم . (اقرب الموارد) :
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و تنک و ژکور.

رودکی .


سفله فعل مار دارد بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری .

ابوشکور بلخی .


نه من از جوریکی سفله برادر که مراست
از بخارا برمیدم چو خران از نیشو.

ابوالعباس .


... مردمانی بسیار خواسته اند و سفله . (حدود العالم ).
همان بددل و سفله و بی فروغ
سرش پر ز کین و زبان پرفروغ .

فردوسی .


ستایش نباید سر سفله مرد
بر سفلگان تا توانی مگرد.

فردوسی .


پیش من این سفله بچاه اوفتد
من سر از این چه بفلک برکنم .

ناصرخسرو.


مدار دست گزافه به پیش این سفله
که دست باز نیاری مگر شکسته و شل .

ناصرخسرو.


سفله دارد ز بهر روزی بیم
نخورد دیگ گرم کرده کریم .

سنایی .


سفله گان را و رادمردان را
کار بر یک قرار و حال نماند.

خاقانی .


سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی
دست سفید سفلگان بوسه زنم دریغ من .

خاقانی .


سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بود
خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است .

عطار.


هر که او سفله را بزرگ کند
سعی در فربهی گرگ کند.

کمال الدین اسماعیل .


تن به بیچارگی و گرسنگی
بنه و دست پیش سفله مدار.

سعدی .


گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (سعدی ).
در مقامی که بیاد لب او می نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش .

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
(سِ لَ ) پست، فرومایه، ناکس، پست فطرت، سعدی در حکایتی نقل می کند مردی به کرخی حکیم معروف نصیحتی اشتباهی می کند، آن مرد به کرخی می گوید: سر سفله گرد ب...
سفله دل . [ س ِل َ / ل ِ دِ ] (ص مرکب ) پست . دون . ناکس : ای مسلمانان میلاوه که دارد بازابجز آنکس که بود سفله دل و غمازا.ابوالعباس (از صحاح ...
سفله طبع. [ س ِ ل َ / ل ِ طَ ] (ص مرکب ) پست . دون . ناکس . که طبع سفلگان دارد : سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن ای جهاندیده ثبات قدم از...
سفله نواز. [ س ِ ل َ / ل ِ ن َ] (نف مرکب ) دون پرور. فرومایه پرورنده : ای نیش بدل زین فلک سفله نوازوی شیشه ٔ عشرت شکن شعبده باز. خاقانی .دید...
سفله نهاد. [ س ِ ل َ / ل ِ ن ِ / ن َ ] (ص مرکب ) آنکه سرشت فرومایه داشته باشد. (آنندراج ).
سفله پرور. [ س ِل َ / ل ِ پ َرْ وَ ] (نف مرکب ) دون پرورنده . که فرومایگان را نوازد و جوانمردان را خوار دارد : آب و هوای فارس عجب سفله پرور اس...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
محمد نعمت زاده
۱۳۹۰/۱۰/۲۱ Iran
0
0

با تشکر از توضیح کاملی که در مورد این واژه ارائه فرمودید. فقط یک اشتباه فکر کنم وجود دارد یا شاید من نمی فهمم.
من کلمۀ سفله را در سایت دهخدا وارد کردم ولی با توضیح شما برخورد نکردم و برای همین هم خود در رابطه با این کلمه توصیحی نوشتم. ولی بعد از آن متوجه شدم که در واقع این واژه وجود داشته فقط شما در این کلمه بجای استفاده از حرف « ه » از حرف « ت » استفاده کرده اید.
لطفاً اگر من درست متوجه شدم اصلاح بفرمایید تا همه از توضیحات زیبای شما فیض ببرند.
با تشکر .


برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.