اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سفی

نویسه گردانی: SFY
سفی . [ س َف ْی ْ ] (ع مص ) بردن باد خاک را. (مجمل اللغة). بردن باد خاک را و برداشتن . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۷۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
صفی الدین . [ ص َ یُدْ دی ] (اِخ ) خلیل لاذقی . ابن ابی اصیبعه در کتاب خود دو حکایت از وی نقل کند. (عیون الانباء ج 2 صص 163-168).
صفی الدین . [ ص یُدْ دی ] (اِخ ) عبدالمؤمن . مؤلف فوات الوفیات از عز اربلی طبیب آرد: صفی الدین را فضایل فراوان بود و علوم بسیار داشت از آن...
صفی الدین . [ ص َ یُدْ دی ] (اِخ ) محمودبن ابی بکر ارموی . او راست : ذیل بر النهایة فی غریب الحدیث تألیف ابن اثیر جزوی ، صفی الدین به سال 7...
صفی خانلو. [ ص َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ جنوب خاوری اهر. در یک هزارگزی خط شوسه ٔ اهر به کلیبر. کوهستانی . معتدل . سکنه 35 تن . آب ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
صفی میرزا. [ص َ ] (اِخ ) یکی از پسران شاه عباس اول است که به سال 1020 بفرمان پدر بقتل رسید. (قاموس الاعلام ترکی ).
امام صفی . [ اِ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مَربَچِّه بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 28 هزارگزی شمال باختری رامهرمز و یک هزارگزی شم...
صفی الملک . [ ص َ یُل ْ م ُ ] (اِخ ) مکنی به ابوالمکارم . رجوع به ابوالمکارم صفی الملک شود.
صفی یارخان . [ ص َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوی آغاج بخش شاهین دژ شهرستان مراغه . در 26هزارگزی جنوب خاوری شاهین دژ و 3 هزارگزی جنوب راه ...
صفی السباب . [ ص ُ یُس ْ س ِ ] (اِخ ) موضعی است به مکه . رجوع به سباب شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۸ ۷ ۸ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.