اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سل

نویسه گردانی: SL
سل . [ س ِ ] (اِ) سلاحی مر هندوان را مانند زوبین . (ناظم الاطباء). نام یکی از اسلحه ٔ هندوان باشد و زوبین همان است . (برهان ). || نام مرضی است . (برهان ). بیماری و قرحه ای که بیشتر در شش پدید آید و کم کم آنرا فاسد کرده و ناپدیدش کند. (از ناظم الاطباء). از عربی سِل ّ :
همی بگداخت برف اندر بیابان
تو گفتی باشدش بیماری سل .

منوچهری .


بی خدمت تو خود نتوانم سه روز بود
کین هجر جانگدازتر آمد مرا ز سل .

سوزنی .


سده و دیدان و استسقاء و سل
کسرو ذات الصدر و لاغ و درد دل .

(مثنوی ).


رجوع به ماده ٔ بعد شود. || کاهش . (دهار) (مهذب الاسماء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
ویولون سل . [ ی ُ لُن ْ س ِ ] (فرانسوی ، اِ) ۞ از سازهای آرشه ای که به هیأت ویولون ولی از آن بزرگتر است و به هنگام نواختن ته آن در رو...
ثل . [ ث َل ل ] (ع مص ) هلاک شدن . || هلاک گردانیدن . || سرگین انداختن ستور. || خاک در چاه ریختن . || ویران کردن : ثل التراب المجتمع...
صل . [ ص ِل ل ] (ع ص ، اِ) مار یا مار باریک زردرنگ یا مار خردکه فسون نپذیرد. (منتهی الارب ). مار کشنده . (دهار). مار باریک زرد. (اقرب الموارد...
صل . [ ص ِل ل ] (ع اِ) درختی است . || گیاهی است . (منتهی الارب ). || و در اصطلاح تجوید علامت وصل است .
صل . [ ص َ / ص ِ ل ل ] (ع ص ، اِ) باران فراخ . || باران کم و پریشان ، ضد است . || آواز آمین .
صل . [ ص َل ل ] (ع ص ) صاف و روشن کردن شراب را. || جدا کردن حبه را از خاک به ریختن آب . || رسیدن حادثه و بلا کسی را. (منتهی الارب )...
صل . [ ص ُل ل ] (ع ص )برگردیده بو ومزه از گوشت و جز آن . (منتهی الارب ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.