اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سلخ

نویسه گردانی: SLḴ
سلخ . [ س َ ] (ع مص ) پوست برکندن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوست کندن . (غیاث ). پوست بازکردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ص 59) (دهار) (المصادرزوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || در آخر ماه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). گذشت و آخر شدن ماه . (منتهی الارب ). بآخر رسیدن ماه . || سبز شدن گیاه . || بیرون آوردن روز از شب . || بیرون آمدن مار از پوست . || کندن جایی را تا به آب رسد. || برکندن زن پیرهن رااز تن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِ) روزی که در شام آن هلال دیده شود وجه تسمیه آنکه مسلخ در لغت بیرون آوردن گوسپند از پوست باشد چون درآن روز ماه از زیر شعاع آفتاب بیرون می آید. (از غیاث ). روزی که در شام آن هلال دیده میشود. (ناظم الاطباء). آخر ماه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) : سلخ این ماه بهتر است . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 502).
می نوش که بعد از من و تو ماه بسی
از سلخ بغره آید از غره بسلخ .

خیام .


|| پوست بز و آنچه از گوسفند کشیده و باز کرده شود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
- دارالسلخ ؛ قصابخانه . (ناظم الاطباء).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
سلخ . [ س ِ ] (ع اِ) پوست مار که می اندازد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پوست مار. (مهذب الاسماء). || در اصطلاح پزشکی هرگاه چیزی گشایند...
سلخ . [ س َ ل َ ] (ع اِ) رشته ای که بر دوک باشد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || [ س َ ] (ع اِمص ) در اصطلاح شعر این نوع سرقة چنان باشد...
سلخ خانه . [ س َ ن َ / ن ِ ](اِ مرکب ) سلاخ خانه و قصابخانه . (ناظم الاطباء). مذبح و مقتل ستوران و گوسفندان و مانند آن . (آنندراج ).
صلخ . [ ص َ ل َ ] (ع مص ) سخت کر شدن . (منتهی الارب ).
صلخ . [ ص َ ل َ ] (اِخ ) دهی از بخش قشم شهرستان بندرعباس 84هزارگزی باختر قشم سر راه مالرو باسعیدو به قشم . جلگه ای وگرمسیر. دارای 550 تن س...
ثلخ . [ ث َ ] (ع مص ) سرگین کردن گاو در ایام بهار. || آلوده گردیدن به سرگین .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.