اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

سوار

نویسه گردانی: SWʼR
سوار. [ س َوْ وا ] (ع ص ) عربده گر و آنکه در سر او شراب زود اثر کند و مست گردد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). عربده کننده . (مهذب الاسماء). || سخن که در سر جای گیرد. || شیر بیشه .
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
ثوار. [ ث ِ ] (ع مص ) مُثاورة. برجهیدن .
ثوار. [ ث َوْ وا ] (ع ص ، اِ) گاوبان .
صوار. [ ص ِ ] (ع اِ) گله ٔ ماده گاوان . صیران . (منتهی الارب ). القطیع من البقر. (اقرب الموارد). رجوع به صُوار شود. || بوی خوش . (منتهی الارب...
صوار. [ ص ُ ] (ع اِ) گله ٔ گاوان . || بوی خوش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صوار. [ ص َوْ وا ] (ع ص ) عصفور صوار؛ گنجشک گویا و جواب ده ، یعنی هرگاه بخوانی او را جواب دهد. (منتهی الارب ). گنجشک که چون بخوانند او را پ...
صوار. [ ص ُوْ وا ] (ع اِ) گله ٔ گاو. (اقرب الموارد).
صوار. [ ص َ وارر ] (ع اِ) ج ِ صارَّه .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به صارّه شود.
صوأر. [ ص َ ءَ ] (اِخ ) آبی است کلب را بالای کوفه از جانب شام . (معجم البلدان ).- یوم صوأر ؛ از ایام مشهور عرب است و آن آبی است که غا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.