سیاح
نویسه گردانی:
SYAḤ
سیاح . [ س َی ْ یا ] (اِخ ) رجوع به حاجی سیاح شود.
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
نخود سیاه . [ ن ُ خُدْ ] (اِ مرکب ) مُجُک . (یادداشت مؤلف ).- پی نخود سیاه فرستادن ؛ کسی را که نخواهند در وقت کاری حاضر باشد به تدبیر و بها...
کنجد سیاه . [ ک ُ ج ِ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِمرکب ) گیاهی است از تیره ٔ نعناعیان و از دسته ٔ علف گربه ها که یک ساله است و دارای گلهای آبی و گ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
سیاه بویه . [ ی َ /ی ِ ] (اِ مرکب ) سیاه دانه و شونیز. (ناظم الاطباء).
سنگ سیاه . [ س َ گ ِ ] (اِخ ) حجرالاسود. (شرفنامه ٔ منیری ) : بشب چون مردمک را جلوه گاه است که در کعبه محک سنگ سیاه است . حکیم زلالی (از آن...
سیاه اربه . [ اِ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) ۞ نوعی از درخت تنگرس که در دیناچال ، نور، کتول ، درفک و رامسر دیده میشود. آنرا در رامسر سیاه اربه میخ...
خانه سیاه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب )خانه سیه . خانه خراب . (ناظم الاطباء). در محل نفرین گویند خانه اش سیاه : کمال هست قرین با رقیب خانه سیاه ...
دره سیاه . [ دَرْ رَ ] (اِخ ) دو فرسخ و نیم میانه ٔ جنوب و مشرق فراش بند است . (فارسنامه ٔ ناصری ). ازقرای فراش بند است . (فرهنگ جغرافیایی ایر...
زاج سیاه . [ ج ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آن بود که کفشگران بکار برند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ بیرونی ). و رجوع به زاج اسود و زاج الاساکفه و زاج ک...