سیار
نویسه گردانی:
SYAR
سیار. [ س َی ْ یا ] (اِخ ) ابن دینار یا ابن وردان . رجوع به ابوالحکم عنبری شود.
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
سیار. (اِ) کشکینه بود. (اوبهی ) (ناظم الاطباء). کشکینه و آن نانی باشد که از آرد جو و آرد باقلا و ارزن پزند. (برهان ). نانی که از جو و باقلا و...
سیار. [ س َی ْ یا ] (ع ص ) رونده . (از آنندراج ). کسی که سیر میکند و آنکه بسیار میگردد و آنکه برای تماشا و تفرج سیر میکند. (ناظم الاطباء). سیا...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: نادیست nādist (سغدی) ***فانکو آدینات 09163657861
هبیر سیار. [ هََ رِ س َی ْ یا ] (اِخ ) ریگستانی است به نجد. (معجم البلدان ). ریگزاری است نزدیک زرود در راه مکه و در آن جنگی است مر عرب را...
دبیر سیار (که دبیر «بازدیدکننده» یا «مشاء» نیز گویند) آموزگاری است دوره گرد. بعضأ تخصص کار در مشاغل، مراقبت های بهداشتی یا در زمینه آموزش ویژه دارد و ...
ابن سیار. [ اِ ن ُ س َی ْ یا ] (اِخ ) ابوماهر موسی بن یوسف بن سیار. طبیب ایرانی در عصر آل بویه . علی بن مجوسی شاگرد او بوده و خود او در طب تا...
خفته سیار. [ خ ُ ت َ / ت ِ س َی ْ یا ] (ص مرکب ) آنکه بر اثر نوعی بیماری در خواب راه می رود. خفته رو. (یادداشت بخط مؤلف ).
فیروزجاه سیار. [ هَِ س َی ْ یا ] (اِخ ) نام مراتع ییلاقی است که طایفه ٔ فیروزجاهی در آن ییلاق و قشلاق میکنند. و هر خانواده در کنار یکی از چ...
ابراهیم بن سیار. [اِ م ِ ن ِ س َی ْ یا ] (اِخ ) النظّام البصری ، مکنی به ابواسحاق . پیشوای فرقه ٔ نظامیه ٔ معتزله ، از قدمای علماء بصره و یکی ...
اصحاب ابراهیم بن سیار. [ اَ ب ِ اِ م ِ ن ِ س َی ْ یا ] (اِخ ) نظامیه . پیروان ابراهیم بن سیار نظام بودند که افکار فلسفی را با سخنان معتزله در...