گفتگو درباره واژه گزارش تخلف شاری نویسه گردانی: ŠARY شاری . (حامص ) مقام شار. امیری . پادشاهی . حکومت : یک بنده ٔ تو دارد زین سوی رود شاری یک چاکر تو دارد زان سوی رود رایی . فرخی .پیش از همه شاهان است از ماضی و مستقبل بیش از همه میران است از شیری و از شاری .منوچهری .رجوع به شار شود. واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه واژه معنی شاری شاری . (اِخ ) مفرد شُراة. نام فرقه ای از خوارج است . رجوع به شار شود: و جماعتی از خوارج برخاستند (در زمان خلافت معاویةبن ابی سفیان ) و خود ر... شاری شاری . (اِخ ) (لو) ۞ رودی از رودهای افریقای استوایی فرانسه که به دریاچه ٔ چاد ۞ میریزد و طول آن 1200 هزار گز است . شاری شاری . (اِخ ) (کوه ...) از کوههای خوزستان واقع در جنوب کوه هفت تنان و متصل به آن . (جغرافی مفصل تاریخی غرب ایران ص 31). شاری شاری . (اِخ ) احمدبن محمد السکنی ، حاکم گرگان در زمان المعتز باﷲ خلیفه ٔ عباسی . (مازندران و استراباد رابینو، ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 184). شاری شاری . (اِخ ) حمزةبن عبداﷲ و او عالم بود و تازی دانست ، شعراء او تازی گفتند و سپاه او بیشتر همه از عرب بودند و تازیان بودند و گردیز او کرد. رج... شاری شاری . (اِخ ) مساوربن عبدالحمیدبن مساورالشاری البجلی الموصلی که درسنه ٔ 252 در موصل و جزیره خروج کرد. (مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرا... حبیب شاری حبیب شاری . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) سجستانی . سابقاً خارجی بود و بعد شیعه شد. رجوع به حبیب سجستانی شود. شارکالی شاری شارکالی شاری . (اِخ ) نام پادشاه آکاد و نوه ٔ نارام سین (2711 - 2688 ق . م .) است . در یکی از سالنامه های او اشاره به لشکرکشی برای دفع گوتیا... حمزه آذرک شاری معروف به حمزة بن عبدالله خارجی (متوفا به ۲۱۳ق)، بزرگترین امیر خوارج است. او در سال ۱۸۱ق بر هارونالرشید شورید و بر سیستان و کرمان و خراسان مسلط شد؛ و... شعری شعری . به فتح شین .عین ساکن . لباس نازکی که بر روی " دثار " پوشند. تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود