شاری
نویسه گردانی:
ŠARY
شاری . (اِخ ) مساوربن عبدالحمیدبن مساورالشاری البجلی الموصلی که درسنه ٔ 252 در موصل و جزیره خروج کرد. (مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار، از حاشیه ٔ مصحح در ص 364، نقل از کامل التواریخ ابن الاثیر). و این شاری در سنه ٔ 256 قوت گرفته و بلدرا که شهرکی است نزدیک بغدادمتصرف شده و قتل و حرق کرده بود و مهتدی ، موسی بن بغا و مفلح و بایکباک را بحرب شاری فرستاد و شاری بگریخت و موسی عزم کرد که به خراسان رود و مهتدی او را از تهاونی که در مقابله ٔ شاری کرده بود ملامت کرد و بایکباک را بکشتن موسی و مفلح فرمان نوشت و بایکباک نوشته ٔ خلیفه را به موسی و یاران ارائه داد و وحشت بمیان آمد و به آخر بایکباک بجرم تهاون در قتل موسی به امر مهتدی در حبس بقتل رسید و برادر و موالی بایکباک با مهتدی حرب کردند و فتنه برخاست تا مهتدی خلع شد و بقتل آمد. (مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرای بهار، از حاشیه ٔ مصحح در ص 364 نقل از تاریخ طبری ).
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
شاری . (حامص ) مقام شار. امیری . پادشاهی . حکومت : یک بنده ٔ تو دارد زین سوی رود شاری یک چاکر تو دارد زان سوی رود رایی . فرخی .پیش از همه شا...
شاری . (اِخ ) مفرد شُراة. نام فرقه ای از خوارج است . رجوع به شار شود: و جماعتی از خوارج برخاستند (در زمان خلافت معاویةبن ابی سفیان ) و خود ر...
شاری . (اِخ ) (لو) ۞ رودی از رودهای افریقای استوایی فرانسه که به دریاچه ٔ چاد ۞ میریزد و طول آن 1200 هزار گز است .
شاری . (اِخ ) (کوه ...) از کوههای خوزستان واقع در جنوب کوه هفت تنان و متصل به آن . (جغرافی مفصل تاریخی غرب ایران ص 31).
شاری . (اِخ ) احمدبن محمد السکنی ، حاکم گرگان در زمان المعتز باﷲ خلیفه ٔ عباسی . (مازندران و استراباد رابینو، ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 184).
شاری . (اِخ ) حمزةبن عبداﷲ و او عالم بود و تازی دانست ، شعراء او تازی گفتند و سپاه او بیشتر همه از عرب بودند و تازیان بودند و گردیز او کرد. رج...
حبیب شاری . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) سجستانی . سابقاً خارجی بود و بعد شیعه شد. رجوع به حبیب سجستانی شود.
شارکالی شاری . (اِخ ) نام پادشاه آکاد و نوه ٔ نارام سین (2711 - 2688 ق . م .) است . در یکی از سالنامه های او اشاره به لشکرکشی برای دفع گوتیا...
معروف به حمزة بن عبدالله خارجی (متوفا به ۲۱۳ق)، بزرگترین امیر خوارج است. او در سال ۱۸۱ق بر هارونالرشید شورید و بر سیستان و کرمان و خراسان مسلط شد؛ و...
شعری . به فتح شین .عین ساکن . لباس نازکی که بر روی " دثار " پوشند.