اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شان

نویسه گردانی: ŠAN
شان . (اِ) جامه ٔ سفید بود که از هندوستان می آرند. (تحفة الاحباب اوبهی ). جامه ای باشد سفید که از دیار هندوستان بیاورند. (فرهنگ جهانگیری ). نوعی از پارچه ٔ سفید است که از هندوستان آرند. (برهان قاطع). جامه ٔ سپید که از هند آرند. (فرهنگ رشیدی ).نوعی از پارچه ٔ سفید. (غیاث اللغات ). جامه ٔ سفید که از هند آرند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). یک نوع لباس هندی است . (اشتنگاس ). || برگ گل ظریفی که در عید نوروز بیکدیگر هدیه دهند. (ناظم الاطباء از اشتنگاس ). || ترتیب و تمشیت عروسی . (ناظم الاطباء). || حکم و فرمان . (ناظم الاطباء). || قالب کفشدوزی . (ناظم الاطباء از اشتنگاس ). || سنگ چاقو. (اشتنگاس ).سنگ فسان . (ناظم الاطباء). ظاهراً مبدل سان است . || معما. لغز. چیستان . (اشتنگاس ). || علم . دانش . (اشتنگاس ). || وکالتنامه . (اشتنگاس ). معانی ذکر شده از ناظم الاطباء و اشتنگاس در جای دیگر یافت نشد. این معنی جای دیگر دیده نشد.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
شان . (اِ) خانه ٔ زنبور که در آن شهد بود و آن را شانه و کواره و لانه نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). خانه ٔ زنبور عسل است و آن را شانه و کوار...
شان . (از ع ، اِ) مأخوذ از شأن عربی . بجای باره استعمال شود چنانگه گویند: این در شان آن منزل است . (ازشرفنامه ٔ منیری ). گاهی بجای لفظ حق...
شان . (پسوند) چون : باشان . برخشان . بدخشان . جیشان . خبوشان . خرشان . مشان . خیشان . دیشان . کوشان . کاشان . قاشان . (یادداشت مؤلف ).
شان . (ضمیر) مرکب است از: «ش » به اضافه ٔ«ان » پسوند جمع» نظیر: مان ، تان . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ) ۞ . از الفاظ ضمیر متصل شخصی سوم شخص ج...
شأن . [ ش َءْن ْ ] (ع اِ) کار و حال . (منتهی الارب ). حال و امر. (از اقرب الموارد). کل یوم هو فی شأن (قرآن 29/55)؛ ای فی امر. یعنی یا می ...
شأن . [ ش َءْن ْ ] (ع مص ) قصد کردن . (منتهی الارب ). بطرف مقصود رفتن . شأن شأنه ؛ اذا قصد قصده . (اقرب الموارد). || کردن کاری را که موجب...
شان سی . (اِخ ) ۞ نام اقلیمی است از چین . واقع در جنوب منچوری و جمعیت آن 12/000/000 تن است و مرکز این اقلیم یانکو باشد. و دارای معادن زغ...
شان باف . [ شام ْ ] (ن مف مرکب )مخفف شان بافت . شانه بافت . شانه بافته . بافته شده به شانه . || (نف مرکب ) بافنده ٔ به شانه . || (اِ مرکب ...
گله شان . [ گ َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حومه ٔ بخش شاهپور شهرستان خوی که در 6500گزی جنوب خاوری شاهپور و در مسیر راه ارابه روزین دشت ...
هم شأن . [ هََ ش َءْن ْ ] (ص مرکب ) دو تن که با یکدیگر شأن و مقام برابر دارند. هم رتبه . همدرجه . هم مقام .
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.