اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شبان

نویسه گردانی: ŠBAN
شبان . [ ش ُ / ش َ ] (اِ) چوپان را گویند که چراننده و محافظت کننده ٔ گوسفند باشد و او را به عربی راعی خوانند. (برهان قاطع). رشیدی در فرهنگ و هدایت صاحب انجمن آرا و به تبع اخیر صاحب آنندراج گوید: چوپان که اکثر در شب گله را پاسبانی کند ضد روزبان و شبانه نیز گویند.اما این گفته بر اساسی نیست و شبان از کلمه ٔ شب مشتق نمیباشد بلکه از ریشه ٔ «فشو» اوستایی است و با کلمه ٔ چوپان نیز هم ریشه است . ۞ چوپان . گله بان . چُپان . کُرد. رمیار. رمه یار. رامیار. پاده بان . گواره وان . وطاس . وقری . نخه :
پس بیوبارید ایشان را همه
نه شبان را هِشت زنده نه رمه .

رودکی .


خواسته تاراج گشته سرنهاده بر زیان
لشکرت همواره یافه چون رمه ٔ رفته شبان .

رودکی .


بعضی کشاورزی کنند و بعضی شبانانند و خواسته ٔایشان گوسپند است و اسب و مویهای گوناگون . (حدود العالم ). بلوچان مردمانی اند دزدپیشه و شبان و ناپاک . (حدود العالم ). این کوفجان نیز مردمانی اند دزدپیشه و شبان . (حدود العالم ).
یکی بیشه ای دید پر گوسفند
شبانان گریزان ز بیم گزند.

فردوسی .


بیامد شبان پیش او با گلیم
پر از برف پشمین و دل پرز بیم .

فردوسی .


هنرهای ما شاه داند همه
که او چون شبانست و ما چون رمه .

فردوسی .


از هنر نیکی نیاید بی دل و یاری تو
از رمه خیری نماند چون بماند بی شبان .

عنصری .


گرگ یکایک توان گرفت شبان را
صبر همی باید این فلان و فلان را.

منوچهری .


این رمه ٔ گوسفند سخت کلان است
یک تنه تنها بدین حظیره شبان است .

منوچهری .


ملکت چو چراگاه و رعیت رمه باشد
جلاب بود خسرو و دستور شبانست .

منوچهری .


بحقیقت بدانید که این رمه را شبانی آمد. (تاریخ بیهقی ص 385 چ ادیب ).
چنان بی بیم و ایمن کرد گرگان
که میشان را شبان بودند گرگان .

اسدی طوسی .


شود رمیده رمه چون شود گرفته شبان .

قطران .


مرو از پی این رمه ٔ بی شبان
ز هر های هایی چو اشتر مَرَم .

ناصرخسرو.


گر بزی را از توپیدا گشت معنی زانکه تو
بی شبان درنده گرگی با شبان لاغر بزی .

ناصرخسرو.


گوسفندی که خوی خوک گرفت
برنیندیشد از ضعیف شبان .

ناصرخسرو.


هرگز کس آن ندید که من دیدم
زین بی شبان رمه ٔ یله گوباره .

ناصرخسرو.


معانی قران همی زان ندانی
که طاعت نداری همی مر شبان را.

ناصرخسرو.


وگر با سرشبان خلق صحبت کرد خواهی تو
کناره کرد بایدت ای پسر ز این بی کناره رم .

ناصرخسرو.


صیت عدل او چنان مشهور شد کز خوف او
گرگ مر اغنام ضایع را شبان گردد همی .

وطواط.


اعجاز موسوی نبود هر کجا کسی
چوبی شعیب وار بدست شبان دهد.

ظهیر.


می برد با گرگ در صحرا گله
با شبان در خانه شیون میکند.

خاقانی .


هستی خاقانی است غارت عشق ای دریغ
هر چه شبان پرورید روزی قصاب شد.

خاقانی .


همه فرعون و گرگ پیشه شدند
من عصا و شبان نمی یابم .

خاقانی .


حق به شبان تاج نبوت دهد
ورنه نبوت چه شناسد شبان .

خاقانی .


مخافت گله از خیل گرگ چندان است
که رخت در کنف عصمت شبان آورد.

کمال اسماعیل .


در آن تخت و ملک از خلل غم بود
که تدبیر شاه از شبان کم بود.

سعدی .


چو سگ در رمه گشت بزغاله گیر
شبان گو به سگ زن نه برگرگ پیر.

امیرخسرو دهلوی .


ز عدل عالم آرایش نشاید گر عجب داری
که اندر حفظ بره گرگ را همچون شبان بینی .

ابن یمین .


ز عدل او شده با گوسفند گرگ چنان
که میتوانش ز شفقت سگ شبان گفتن .

ابن یمین .


نگفتم زلف تو دزدست از کیدش مباش ایمن
به مرگ گله راضی شو چو گرگی را شبان کردی .

قاآنی .


سگ را برای شبان حرمت دارند. (قرة العیون ). اَجرام ؛ متاع و أدوات شبان . اِفراس ؛ غفلت کردن شبان تا گرگ گوسپندی از رمه ٔ وی ببرد. اِهجال ؛ مهمل و بی شبان گذاشتن شتر را. جَوم ؛ شبانان که امرآنها یک باشد. خائِل ؛ شبانان . خَولی ّ؛ شبان نیک تیمارکننده ٔ مال . صُلصُل ؛ شبان ماهر و حاذق . صَیصه ؛ شبان نیکوسیاست . قَوّاط؛ شبان رمه ٔ گوسپند. مِعزال ؛ شبان تنها. مُقَصمِل ؛ شبان درشت عصا. هَبهَبی ّ؛ شبان گوسپندان . هَسهاس ؛ شبان که گوسپندان را همه شب چراند و پاس دارد. هَطَف ؛ دوشیدن شبان . (منتهی الارب ).
- شبان وادی اَیْمَن ؛ کنایه از حضرت موسی (ع ) هست که ده سال شبانی حضرت شعیب کرد و شعیب دختر خود را نامزد وی کرد. (از غیاث اللغات ) (از برهان ) :
شبان وادی اَیْمَن گهی رسد به مراد
که چند سال بجان خدمت شعیب کند.

حافظ.


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شبان . [ ش َ ] (اِ) ج ِ شب . که شبها باشد، لیکن برخلاف قیاس . (برهان قاطع) : همان دیدبان دار و هم پاسبان نگهدار لشکر به روز و شبان . فردوسی .ه...
شبان . [ ش َ ] (اِ) شب پره را گویند و آن را مرغ عیسی هم خوانند. (برهان قاطع). خفاش . شب پره . (ناظم الاطباء). به فارسی اسم خفاش است . (فهرس...
شبان . [ ش َ ] (اِ) نام درختی است خاردار که آن را شبهان و در یونانی فالینورس و در سریانی ساباهی یا سباباهی خوانند. (از مفردات ابن البیطار...
شبان . [ ش َب ْ با ] (ع ص )شبانی . اشبانی . مرد که سرخ روی و گلگون سبلت باشد. (از متن اللغة). رجوع به شُبّان و رجوع به شبانی شود.
شبان . [ ش ُب ْ با ](ع اِ) ج ِ شاب . به معنی جوان . (از دهار). رجوع به شاب و شباب شود. || (ص ) به معنی شبانی که مرد سرخ روی و میگون سبلت...
شبان . [ ش َ ] (اِخ ) نام ستاره ای است بر پای قیفاوس . (مقدمه ٔ التفهیم ).
شبان . [ ش َ ] (اِخ ) نام یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران . (یادداشت مؤلف ).
بی شبان . [ ش َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شبان ) بی چوپان . بدون نگهبان گله . بی پاسبان رمه : مرو از پس این رمه ٔ بی شبان ز هرهایهایی چو اشتر مر...
نیم شبان . [ ش َ ] (اِ مرکب ،ق مرکب ) نیم شب . هنگام نیم شب . در دل شب : آسمان از ستاره نیم شبان به چه ماند به پشت سنگی سار. کسائی .حاکم در...
« شیخ شبان » ؛ نام روستایی از توابع بخش بن شهرستان شهرکرد در استان چهارمحال و بختیاری است که در فاصله 39 کیلومتری شمال غربی مرکز استان ( شهرکرد ) و در...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.