شرفه . [ ش َ
/ ش ِ ف َ
/ ف ِ ] (اِ) شرفنگ . هر آواز آهسته . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث اللغات ). شرفاک . (از جهانگیری )
: از شرفه ٔ جلاجل شاهین عدل تو
عنقای ظلم گشت پس قاف در نهان .
سوزنی .
کاروان شکر از مصر رسید
شرفه ٔ بانگ درا می آید.
مولوی (از انجمن آرا).
آواز پای مردم . (آنندراج ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ). رجوع به شرفنگ و شرفاک شود.