اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شعری

نویسه گردانی: ŠʽRY
شعری . [ ش َ را / ش ِ را / ش ُ را ] (اِخ ) نام دو ستاره ، یکی شعری العَبور ودیگری شعری الغمیصاء. شعری العبور که شعرای یمانی گویند ستاره ای است بسیار روشن که بعد از جوزا برآید ودر آخر تابستان اول شب بر فلک نمایان گردد، و آنرا شعری العبور از آن جهت گویند که از مجرّه عبور کرده است . و شعری الغمیصاء که اخت سهیل است روشنی کم داردو گویا از سهیل دور افتاده بر آن می گرید و چشم وی چرک آلود شده و روشنی کم دارد، و این ستاره را شعرای شامی نیز گویند. (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). نام ستاره ای است که بنوخزاعه آنرا پرستیدندی .(ترجمان القرآن جرجانی چ دبیرسیاقی ص 61). در استعمال فارسی زبانان بر وزن دهلی خوانند و آن ستاره ای روشن است که در ایام جاهلیت بعضی قریش به خدایی پرستش میکردند. هر جا که فقط شعری مذکور شود مراد شعرای عَبور باشد که بغایت روشن است ، و سوای شعرای عَبور و شعرای غمیصاء مجازاً اطلاق شعری بر یک دو ستاره ٔ دیگر نیز کنند. (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). شباهنگ . کاروانکش . ستاره ٔ سحری . کوکبی است که پس از جوزا طالع شوددر بیستم تموز. شعری العَبور و شعری الغمیصاء را شعریان و اختاسهیل گویند. (یادداشت مؤلف ). ستاره ای که در جوزاء برآید و طلوع آن در شدت گرماست و شعرای یمانی نامیده میشود و ملقب به عَبور است . ستاره ٔ دیگری در ذراع ۞ برآید و شعرای غمیصاء نامیده میشود. (از اقرب الموارد) :
بزن ای ترک آهوچشم اهوازی نَهر تیری ۞
که باغ و راغ و کوه و دشت پُرماه است وپرشعری .

منوچهری .


شعری چو سیم خردشده باشد
عیوق چون عقیق یمان احمر.

ناصرخسرو.


طلایه بر سپه روز کرد لشکر شب
ز راست فرقد و شعری ز چپ سهیل یمن .

مسعودسعد.


براق همت او اوج مشتری و زحل
سریر دولت او فرق فرقدو شعری .

ابوالفرج رونی .


چمن مگر سرطان شد که شاخ نسترنش
طلوع داد به یک شب هزار شعری را.

سوزنی .


ساخته و تاخته ست بخت جهانگیر او
ساخته شعری براق تاخته بر فرقدان .

خاقانی .


شعری به شب چو کاسه ٔ یوزی نمایدم
یعنی یکی است حلقه بگوش در سخاش .

خاقانی .


زیوری آورده ام بهر عروسان بصر
گویی از شعری شعار فرقدان آورده ام .

خاقانی .


چون نه شعری نه سهیل است و نه مهر
یمن و شام و خراسان چه کنم .

خاقانی .


صیدی چنین که گفتم وِاقبال صیدگه را
شعری زننده قرعه سعدالسعود فالش .

خاقانی .


شعری را گریه پشت دوتا کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 189). شعر او از مرتبه ٔ شعری بازگفتی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 255).
شعری به سیاقت یمانی
بی شعر به آستین نشانی .

نظامی .


شعری به سرگذارد و پروین به چشم خویش
شعری که من نویسم در وصف آن جناب .

؟


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
شاری . (اِخ ) احمدبن محمد السکنی ، حاکم گرگان در زمان المعتز باﷲ خلیفه ٔ عباسی . (مازندران و استراباد رابینو، ترجمه ٔ وحید مازندرانی ص 184).
شاری . (اِخ ) حمزةبن عبداﷲ و او عالم بود و تازی دانست ، شعراء او تازی گفتند و سپاه او بیشتر همه از عرب بودند و تازیان بودند و گردیز او کرد. رج...
شاری . (اِخ ) مساوربن عبدالحمیدبن مساورالشاری البجلی الموصلی که درسنه ٔ 252 در موصل و جزیره خروج کرد. (مجمل التواریخ و القصص چ ملک الشعرا...
حبیب شاری . [ ح َ ب ِ ] (اِخ ) سجستانی . سابقاً خارجی بود و بعد شیعه شد. رجوع به حبیب سجستانی شود.
شارکالی شاری . (اِخ ) نام پادشاه آکاد و نوه ٔ نارام سین (2711 - 2688 ق . م .) است . در یکی از سالنامه های او اشاره به لشکرکشی برای دفع گوتیا...
معروف به حمزة بن عبدالله خارجی (متوفا به ۲۱۳ق)، بزرگ‌ترین امیر خوارج است. او در سال ۱۸۱ق بر هارون‌الرشید شورید و بر سیستان و کرمان و خراسان مسلط شد؛ و...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.