شعف
نویسه گردانی:
ŠʽF
شعف . [ ش َ ] (ع مص ) شیفته کردن دوستی کسی دل کسی را. (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ) (دهار). دل بردن و شیفته گردانیدن . عشق . (از مصادراللغة زوزنی ). || بیمار گردانیدن دل کسی را. (از آنندراج ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || رسیدن چیزی به پرده ٔ دل و سویدای دل یا حجاب اندرون دل . (آنندراج ). و رجوع به شغف شود. || قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || سبز شدن ْ گرفتن ِ گیاه خشک . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ). یا این معنی به غین معجمه است : شغف . (منتهی الارب ). و رجوع به شغف شود. || قرار گرفتن چیزی در روی چیزی . درآویختن چیزی به چیزی . (آنندراج ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
شعف . [ ش َ ع َ ](ع مص ) پوشیدن دوستی دل کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شیفته گردانیدن دوستی کسی را و...
شعف . [ ش َ ع َ ] (ع اِ) شدت بیم . || عشقی که دل برد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سر کوهان . || پوست درخت غاف . || ب...
شور و شعف . [ رُ ش َ ع َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شوق و هیجان و شادی .
شوق و شعف . [ ش َ / شُو ق ُ ش َ ع َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) شوق و شور. خرسندی و شادمانی .
شاف . (اِ) پنبه که بدارو ترکرده بر چشمان نهند دفع رمد را. (شرفنامه ٔ منیری ). دارویی که بمیل در چشم کشند. (آنندراج ) : تیره چشمان روان ریگ ...
شأف . [ ش َءْف ْ ] (ع مص ) دشمن شدن . (مصادر زوزنی ص 390). رجوع به شآفه و شأفه در این معنی شود. || بجکیدن ۞ بن ناخن . (مصادر زوزنی ...
شأف . [ ش َءْف ْ ] (ع اِ)اهل و دارایی ؛ شأفة الرجل ؛ هی اهله و مالُه . (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به شأفة در این معنی شود.
شأف . [ ش َءْف ْ ] (ع اِمص ) فساد و تباهی در ریش چنان که به نشود. (منتهی الارب ). شأف الجرح ؛ فساده حتی لا یکاد یبراء. (اقرب الموارد). رجو...
شاف هاوز. (اِخ ) ۞ (در آلمانی شاف هوزن ) ۞ شهری است در سویس مرکز ایالتی بهمین نام واقع در قسمت سفلای منطقه ای که آنجا شیب بستر رود رن ...
شاف و سقلمه . [ ف ُ س ُ ق ُ م َ / م ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول عامه ، داروهای استعمال کردنی . رجوع به شاف و سقلمه کردن شود.