گفتگو درباره واژه گزارش تخلف شعور نویسه گردانی: ŠʽWR شعور. [ ش َ ] (ع اِ) ۞ نوعی ماهی . (از اقرب الموارد) (یادداشت مؤلف ). || (اِخ ) اسب نجیبی از آن حبطات بود. (از اقرب الموارد). نام اسب پسران حارث بن عمرو. (منتهی الارب ). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه واژه معنی شعور شعور. [ ش ُ ] (ع اِ) ج ِ شَعْر. (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ج ِ شَعَر. (ناظم الاطباء). رجوع به شَعْر و شَعَر شود. || (اِ... شعور شعور. [ ش ُ ] (ع مص ) شَعْر. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دریافتن و دانستن ، و با لفظ گرفتن مستعمل . (آنندراج ). دانستن و دریافتن . (غیاث ... شعور [نیرو و شتاب در شناخت پدیده های ذهنی (و نه مادی)، یافتن پیوند میان آنها، یافتن راهکار برای مسائل تازه و یا حل نشده و به روز بودن در همه ی زمینه ها و ن... بی شعور بی شعور. [ ش ُ ] (ص مرکب ) نادان و احمق . (آنندراج ). نادان . بی عقل . بی ادراک . (ناظم الاطباء). رجوع به شعور شود. لاعن شعور لاعن شعور. [ ع َ ش ُ ] (ع ق مرکب ) (از: لا + عن + شعور) من حیث لایشعر. شعور اجتماعی یعنی درک مسائل اجتماعی یا شهرنشینی . درک درست از رفاه مالی/جانی در میان اعضای همان اجتماع (آشنا یا غریبه) به شکلی که نیازی برای لاپوشی و شانه خالی کرد... شاور شاور. [ وو ] (اِ مرکب ) صورت دیگری از کلمه ٔ شاپور است . (از فرهنگ جهانگیری ). شاور شاور. [ وو ] (اِخ ) ندیم ومصاحب خسرو پرویز، آنکه رابط میان خسرو و شیرین در عشق بوده است . (فرهنگ شعوری ج 2 ص 121) : برفتن هم رکاب شاه شا... شاور شاور. [ وو ] (اِخ ) ابن مجیربن نزار، ملقب به ابوشجاع . وی در عهد خلافت العاضد لدین اﷲ فاطمی در مصردو نوبت بمقام وزارت رسید نخست در سال 55... شاور شاور. [ وو ] (اِخ ) فرزند فضل بن محمد ملقب به ابوالاسوار.یکی از وزیران الب ارسلان سلجوقی است و از طرف الب ارسلان حکومت ارمینیه را در سال ... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود