شغب . [ ش َ غ َ ] (ع اِمص ، اِ) غوغا و شور و آواز بلند و هنگامه و نعره و فریاد. (ناظم الاطباء). غوغا. تقریباً عین معنی شور را دارد. (یادداشت مؤلف )
: چو بگذشت یک پاس از تیره شب
بیاسود طایر ز بانگ و شغب .
فردوسی .
بدین طرب همه شب دوش تا سپیده ٔ بام
همی ز کوس غریو آمد و ز بوق شغب .
فرخی .
هر گلی را به شاخ گلبن بر
زندبافی است با هزار شغب .
فرخی .
در زیر گل خیری آن به که قدح گیری
بر تارک شبگیری بانگ شغب صلصل .
منوچهری .
با بانگ و شغب و خروش می آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
434).
گاهی هژبر واربرون آید
با خشم عمرو و با شغب عنتر.
ناصرخسرو.
برزگری کن درین زمین و مترس ایچ
از شغب و گفتگو و غلغل خصمان .
ناصرخسرو.
ای امتی که ملعون دجال کرّ کرد
گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب .
ناصرخسرو.
زاغ از شغب بیهده بربندد منقار
چون فاخته بگشاده به تسبیح زبان را.
سنایی .
از شغب هر پلنگ شیر قضا بسته دم
وز فزع هر نهنگ حوت فلک ریخت ناب .
خاقانی .
شغبهای شیپوراز آهنگ تیز
چو صور سرافیل در رستخیز.
نظامی .
جمع دیگر رقص میکردند و غلبه ٔ نعره و شغب آن گروه بقوت بود. (انیس الطالبین ص
140). در هر مقامی شغبها آمیخته و شور انگیخته . (مقدمه ٔ دیوان حافظ به قلم محمد قزوینی ).
-
به شغب آمدن ؛ به ناله و نوا آمدن . شور و غلغله آغازیدن
: آمد به چمن مرغ صراحی به شغب
جان تازه کن از مرغ صراحی به طرب .
خاقانی .
-
پرشغب ؛پر شور و غوغا
: گر نه شبستی رخش کی شودی بی نقاب
ور نه میستی سرش کی شودی پرشغب .
خاقانی .
-
زنگی شغب ؛ با فریاد زنگیان
: گر عالم رومی وش زنگی شغب است او را
داغ حبشی بر رخ نهمار کند عدلش .
خاقانی .
-
شغب کردن ؛ ناله و فریاد کردن
: نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچه ٔ گُرْسنه دیدی که ندارد شغبی ؟
منوچهری .
شیر طبعم نکند همچو دگر گُرْسنگان
بر در خانه و بر خوان چو سگ و گربه شغب .
سنائی .
با یک سپر دریده چون گل
تا چند شغب کنی چو بلبل .
نظامی .
- || فتنه برانگیختن . قیام کردن
: اگر عیاذ باﷲ شغبی و تشویشی کنید پیداست که عدد شما چند است این شش هزار سوار و حاشیت یک ساعت دمار از شما برآرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص
397). اندر سال سیصدوهجده [ هَ. ق . ] نصران اندر بغداد شغب کردند و دیگران با ایشان جمع شدند و در سرای وزیر نهادند و غارت گرفتند. (مجمل التواریخ و القصص ). چون اهل کوفه شغب کردند بر مختار سائب بن ملک ... طلب کشندگان حسین (ع ) کرد. (ترجمه ٔ تاریخ قم ص
288).
-
شغب کشیدن ؛ ناله کشیدن . فریاد کردن
: صبرم نکشید تا سحر زآنک
از موکب غم شغب کشیدم .
خاقانی .
-
شور و شغب ؛ فریاد و فغان . (از یادداشت مؤلف )
: این شراب صرف درکش مردوار
پس دو عالم پر کن از شور و شغب .
عطار.
بتا تا چشم چون نرگس گشادی
همه آفاق پر شور و شغب بود.
عطار.
|| شور و حال . (یادداشت مؤلف ). شور و خروش . (آنندراج ) (غیاث اللغات )
: ای در سر عشاق ز شور تو شغبها
وی در دل زهاد ز سوز تو اثرها.
خاقانی .
هنوزم در دل از خوبی طربهاست
هنوزم در سر از شوخی شغبهاست .
نظامی .
-
شغب نمودن ؛ شغب کردن . شور و حال کردن . شور انگیختن
: به می و مطرب و خوش نغمه شغب بیش نمای
که ز انصاف تو اقطار جهان بی شغب است .
انوری .
|| فتنه و آشوب .(یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). فتنه و فساد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). جنگ و آشوب
: نیاسود کس تا به مرز حلب
جهان شد پر از شور و جنگ و شغب .
فردوسی .
روز جنگ و شغب از شادی جنگ
برفروزد دو رخان چون گلنار.
فرخی .
کس نخواند نامه ٔ من کس نگوید نام من
جاهل از تقصیر خویش و عالم از بیم شغب .
ناصرخسرو.
مر ترا عرش نمودم به دل پاک ببین
گر نبینَدْش همی از شغب خویش اوباش .
ناصرخسرو.
از فزع راه گشته لرزان انجم
وز شغب شب شده گریزان صرصر.
مسعودسعد.
سایل از جود تو اندر طرف نعمتهاست
نعمت از کف ّ تو اندر شغب تاراج است .
مسعودسعد.
بر باد پیشی آرد و بر چرخ برزند
بر باره ای که روز شغب زیر ران کند.
مسعودسعد.
اندر سال سی وچهار [ هجری ] درِ فتنه ها بر امیرالمؤمنین عثمان گشاده شد و شغبها، و غوغا و عامه در سخن و غیبت کردن آمدند. (مجمل التواریخ و القصص ).
خور و خواب و خشم و شهوت شغب است و جهل و ظلمت
حیوان خبر ندارد ز جهان آدمیت .
سعدی .
-
شغب ساختن ؛ فتنه برانگیختن . غوغا کردن . جنگ کردن
: چهل روز لشکر شغب ساختند
کز آن دژ کلوخی نینداختند.
نظامی .
-
بی شغب ؛ بی فتنه و آشوب
: به می و مطرب و خوش نغمه شغب بیش نمای
که ز انصاف تو اقطار جهان بی شغب است .
انوری .
|| ادب . || شرمندگی و خجالت و آزرم . (ناظم الاطباء). این دو معنی منحصر به این فرهنگ است .