شقی 
        
     
    
								
        نویسه گردانی:
        ŠQY 
    
							
    
								
        شقی . [ ش ِ قی ی  ] (اِخ ) قاضی  ابوعبداﷲ عمربن  احمر... شقی ، از اهل  بغداد و معروف  به  ابن  شق العیانی  بود. وی  از محمدبن  ابراهیم بن  منذر نیشابوری  و علی بن  عباس  مقانعی  و جز آن  دو روایت  شنید و دارقطنی  و برقانی  و ابونعیم  اصبهانی  و دیگران  از او روایت  دارند. او از شقه  بشمار است . (از لباب الانساب ).
    
							
    
    
    
        
            واژه های همانند
        
        
            
    ۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
								
    
    
									
            
										
                
                
                    
											
                        شقی . [ ش َ قی ی  ] (ع  ص ) بدبخت .ضد سعید. ج ، اشقیاء. (از اقرب  الموارد) (از ناظم  الاطباء). بداختر. مقابل  سعید. مقابل  نیک اختر. (یادداشت مؤلف )....
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شقی . [ ش َ ] (از ع ، ص ) با شقاوت  و قساوت  قلب  و سخت دل .  ||  فقیر و تهیدست .  ||  خوار و ذلیل  و مستمند و بدبخت  و بیچاره . (ناظم  الاطباء). بداخ...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شقی . [ ش َق ْی ْ ] (ع  مص ) برآمدن  دندان  نیش  شتر. (منتهی  الارب ) (آنندراج ) (از ناظم  الاطباء).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شقی . [ ش ِق ْ قی  ] (ص  نسبی ) منسوب  به  شق . نیمی : صداع  شقی . (یادداشت  مؤلف ).
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        شقی . [ ش ِ ] (ص  نسبی ) منسوب  است  به  شق  که  دیهی  است  در دوفرسخی  مرو. (از انساب  سمعانی ).  ||  منسوب  است  به  مردی  شق نام . (از لباب الانساب...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        در فرهنگ ابجدی و نیز عربی - فارسی لاروس، به معنی گمراه است؛ در قرآن نیز به همین معنی است: فَأَمَّا الَّذینَ شَقُوا فَفِی النَّار (آنان که گمراه شدند د...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کله شقی . [ ک َل ْ ل َ / ل ِش َق ْ قی  ] (حامص  مرکب ) یک دندگی . استبداد. (فرهنگ  فارسی  معین ). صفت  و چگونگی  کله شق . (یادداشت  به  خط مرحوم  دهخد...
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        گردن شقی . [ گ َ دَ ش َ ] (حامص  مرکب ) تکبر. گردنکشی . ایستادگی  در مقابل  فرمانی . و رجوع  به  گردن شقی  کردن  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        صداع  شقی .[ ص ُ ع ِ ش ِق ْ قی  ] (ترکیب  وصفی ، اِ مرکب )  ۞  دردی  که  در یک  جانب  سر حادث  شود.
                    
										
                 
            
									 
        
            
										
                
                
                    
											
                        کله شقی  کردن . [ ک َل ْ ل َ / ل ِ ش َق ْ قی  ک َ دَ ] (مص  مرکب ) مقاومت  کردن  بی ادبانه  نسبت به  بزرگتر و قوی تر از خود. خیره  سری  و ستیزه  کاری ...