اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

شمر

نویسه گردانی: ŠMR
شمر. [ ش َ م ِ ] (اِخ ) ۞ ابن ذی الجوشن ضبابی کلابی . نام او شرحبیل و کنیت او ابوالسابغه است . از رؤسای هوازن و مردی شجاع بود(مقتول 66 هَ . ق . / 686 م .). در صفین در لشکر علی (ع ) حضور داشت . سپس در کوفه اقامت کرد و به روایت حدیث پرداخت در واقعه ٔ کربلا شرکت جست و در شمار قاتلان امام حسین (ع ) درآمد. عبیداﷲ او را با سر امام حسین (ع ) به شام نزد یزید فرستاد. سپس وی به کوفه برگشت . چون مختاربن ابوعبیده ٔ ثقفی قیام کرد و شمر از کوفه بیرون رفت ، مختار غلام خود را با گروهی به طلب او فرستاد. شمر غلام مختار را بکشت و به «کلتانیه » از قرای خوزستان (بین سوس و صیمره ) رفت . جمعی از سپاهیان مختار به سرکردگی ابوعمره بجنگ او رفتند. شمر در این نبرد کشته شد و تن او را نزد سگان افکندند. بعضی از فرزندان او به مغرب رفتند و به اندلس درآمدند. از جمله ٔ آنان کسی که شهرتی دارد نواده ٔ او صمیل بن حاتم بن شمربن ذی الجوشن است . (فرهنگ فارسی معین ) :
من حسین وقت و نااهلان یزید و شِمْر من
روزگارم جمله عاشورا و شروان کربلا.

خاقانی .


- امثال :
دیگر حالا شمر جلودارش نمی شود . (یادداشت مؤلف ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
شمر. [ش َ م َ ] (اِ) حوض خرد و کوچک . (برهان ) (ناظم الاطباء). حوض . حوض کوچک و تالاب . (غیاث ) (ناظم الاطباء). آبگیر خرد. (آنندراج ) (انجمن آرا)...
شمر. [ ش ُ م َ ] (نف مرخم ) شمارنده . تعدادکننده و همیشه به صورت مرکب استعمال میگردد. (ناظم الاطباء). شمارنده . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). ...
شمر. [ ش َ ](ع مص ) خرامیدن در رفتار. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از غیاث ). گشنی کردن در رفتن . (دهار) (تاج المصادر بی...
شمر. [ ش ِ ] (ع ص ) رجل شمر؛ مرد آزموده کار رسا ودانای در امور. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). کارآزموده . (...
شمر. [ ش ِم ْ م ِ] (ع ص ) شر شمر؛ بدی سخت . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). بدی شدید. (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء).
شمر. [ ش َم ْ م َ ] (اِخ ) مجموعه ٔ قبایلی که به عرب یمن انتساب دارند و بین آنان و عنزی دشمنی قدیم است . مرکز قبیله های شمر در بلاد «طی » ...
شمر. [ ش َ م ِ ] (اِخ ) ابن افریقیس ، بانی سمرقند یا اول کسی که آنرا فتح کرده ، و قیل انه غزا مدینة السغد فقلعها فقیل شمرکند فعربت سمرقند و ...
شمر. [ ش ِ ] (اِخ ) ابن لهیعه ٔ حمیری . ملقب به ذوالجناح . (یادداشت مؤلف ): یکی از ملوک یمن که او را شمر ذوالجناح گفتند خروج کرده بود تا م...
بی شمر. [ ش ُ م َ ] (ص مرکب ) (از: بی + شمر) مخفف بی شمار. بی حد و حساب . بی اندازه : گر او بی شمر سالیان بشمردبدشمن رسد تخت کو بگذرد. فردوسی ...
حق شمر. [ ح َ ش ُ م َ ] (نف مرکب ) حق شناس . سپاسدار. پاس گزار.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.