شو
نویسه گردانی:
ŠW
شو. (اِ) آهار که بر روی تار پارچه ای که می بافند مالند. (فرهنگ فارسی معین ).
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
خام شو. (ن مف مرکب ) خام شوب : خام شو کن که بیابی تو ثبات از کرباس سخن پخته ٔ پرداخته از من بشنو.نظام قاری .
شو و آی . [ ش َ / ش ُ وُ ] (اِمص مرکب ) آی و شو. آمد و شد. (یادداشت مؤلف ) : تا کی این رنج ره و گرد سفروین تکاپوی دراز و شو و آی . فرخی .نیز...
جامه شو. [ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) جامه شوینده . رخت شوی . لباس شوی . جامه شوی . قصار. گازر.
برون شو. [ ب ِ / ب ُ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) مخرج : باب ورا گرامی خوانی و ننگری تا زین سخن که گفتی باشد برون شوی . سوزنی .کز فلک راه برونشو د...
شیوه شو. [ شی وَ ](اِخ ) دهی است از بخش سردشت شهرستان مهاباد. سکنه ٔ آن 127 تن . آب آن از رودخانه ٔ سردشت . صنایع دستی آنجا جاجیم بافی است ...
گرمه شو. [ گ َ م َ / م ِ] (اِ مرکب ) نام گونه ٔ دوم از زیندار (هفت کول ) است که در ارسباران بدین نام خوانده میشود. رجوع به جنگل شناسی کریم ...
لباس شو. [ ل ِ ] (نف مرکب ) رختشو. آن که جامه شوید.
مرده شو. [ م ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) مرده شوی . مرده شوینده . غسال که تن مردگان را بشوید و غسل دهد.- مرده شوبرده ، مرده شوی شسته ؛ نفرینی است ...
درزی شو. (زبان مازنی )، شب جامه دوز و یا شب خیاط است. در گذشته نه چندان دور در روستای چمازکتی (شاهی ) این جشن در شب و یک هفته مانده به عروسی در خانه د...
شو و گیر. [ ش َ / ش ُ وُ ] (اِمص مرکب ) تلاش . سعی . (یادداشت مؤلف ) : از بهر که بایدت بدینسان شو و گیروزبهر چه بایدت بدینسان تف و تاب .کسای...