شوء
نویسه گردانی:
ŠWʼ
شوء. [ ش َوْءْ ] (ع مص ) پیشی گرفتن بر کسی . (منتهی الارب ). پیشی گرفتن . مقلوب شأی معتل اللام است . (از اقرب الموارد). || اندوهناک کردن کسی را. || در شگفت آوردن : شأنی فلان . شُؤت ُ به ؛ به شگفت آمدم و مسرور و شادمان گردیدم از آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
بیرون شو. [ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) برونشو. برون شد. بیرون شد. مخرج . دررو. مخلص . علاج . چاره . رهایی : یک جرعه می کهن ز ملکی نو به وز هرچه نه ...
درون شو. [ دَ ش َ / شُو ] (اِ مرکب ) مدخل . (یادداشت مرحوم دهخدا). || جانب انسی . (یادداشت مرحوم دهخدا).
گربه شو کردن . [ گ ُ ب َ / ب ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را پاک نشستن . چیزی را ناتمام شستن . کثیف پاک کردن . با کمی آب شستن . گربه شور کردن ....
کور شو دور شو. [ ش َ / شُو ش َ / شُو ] (دو جمله ٔ امری ) شاطران که پیشاپیش حرم پادشاه پیاده می رفتند، این عبارت را می گفتند؛ یعنی حرم پادشاه...
تعلق خود را به عالم ماده کم کن تا مجردات را ببینی.