صائب
نویسه گردانی:
ṢAʼB
صائب . [ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صواب . رسا. رساننده . (غیاث اللغات ). || باران ریزان . || نقیض خاطی . و منه المثل : مع الخواطی سهم صائب . (منتهی الارب ). || راست و درست : حدس صائب . رأی صائب : پس ملک بهتر داند و رأی او در این معنی صائب تر باشد. (تاریخ برامکه ). امیری صائب تدبیر و بلندهمت بود. (حبیب السیر جزء چهارم از ج 3 ص 352). || سهم صائب ؛ تیر به نشانه فرودآمده .
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن عبیدبن عبدبن یزیدبن هاشم بن مطلب بن عبدمناف . پدر شافع و جدّ امام شافعی و از جانب مادر نیز هاشمی است . در غزوه ٔ بد...
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن عثمان بن مظعون جمحی از قدمای صحابه است وی همراه پدر و عم خویش به حبشه مهاجرت کرد. او از تیراندازان معدود سپاه ...
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن عمیر القاری الازدی . صحابی است . (الاصابه ).
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن عوام بن خویلد قرشی اسدی . برادر زبیربن عوام و پسرصفیه بنت عبدالمطلب عمه ٔ حضرت رسول بود. در اکثر غزوات حضور داشت ...
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن فَرّوخ ضریر مکی مکنی به ابوالعباس مولای بنی جذیمةبن عدی ّ بن دیل شاعری هجاگوی و از هواخواهان بنی امیه بود. اکث...
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن مالک اشعری جزو شرطه ٔ مختار بود و در تقویت بنیان کار اوتأثیری عظیم داشت . (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 138).
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن مالک . ابن عساکر از او روایت کرده است . (تاریخ الخلفاء ج 1 ص 160).
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن مظعون قرشی جمحی . برادر عثمان بن مظعون صحابی است و بحبشه مهاجرت کرد و در غزوه ٔ بدر حضور داشت . (الاصابه ).
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن نُمَیله . نام دیگر سائب بن ابی سائب صحابی است و بعضی او را صحابی دیگر دانند. (الاصابه ).
سائب . [ ءِ ] (اِخ ) ابن هشام بن عمرو العامری ، پدرش صحابی بود و خود خدمت رسول (ص ) را دریافت و در فتح مصر حضور داشت و از جانب مسلمةبن مخلد...