اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صائغ

نویسه گردانی: ṢAʼḠ
صائغ. [ ءِ ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن اسماعیل بن سالم مکّی . از مردم بغداد ساکن مکه . وی از حجاج بن محمد اعور و سبابةبن سوار، و روح بن عبادة، و ابی اسامة حمادبن اسامه ، و ابی داود حفری ، و قبیصةبن عقبة روایت کند. و از وی سوسی بن هارون حافظ و یحیی بن محمدبن صاعد، و ابوالعباس عبداﷲبن عبدالرحمان عسکری روایت کنند. (الانساب سمعانی ص 348 ب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
صائغ هروی . [ ءِ غ ِ هَِ رَ ] (اِخ ) رجوع به محمودبن عمر جوهری شود.
علی صائغ. [ ع َ ی ِ ءِ ] (اِخ ) ابن حسین بن محمدبن محمد حسینی عاملی جزینی مشهور به صائغ. فقیه و محدث . وی نزد شهید ثانی تحصیل کرد. و در یا...
علی صائغ. [ ع َ ی ِ ءِ ] (اِخ ) ابن عیسی صائغ رامهرمزی نحوی شاعر. مکنی به ابوالحسن . وی در نحو و لغت وادب دستی توانا داشت ، و استاد ابوهاشم...
علی صائغ. [ ع َ ی ِ ءِ ] (اِخ ) ابن محمدبن سهل صائغ دینوری . مکنی به ابوالحسن . وی از بزرگان مشایخ تصوف در اواخر قرن سوم و نیمه ٔ اول قرن...
صائغ افریقی . [ ءِ غ ِ اِ ] (اِخ ) محدث است . سمعانی گوید: الصائغ الافریقی رجل معروف و قد روی . قاله ابن یونس .
ابوحفص صائغ. [ اَ ح َ ص ِ ءِ ] (اِخ ) محدث است .
زاویه ٔ ابراهیم صائغ. [ ی َ ی ِ اِ م ِ ءِ ] (اِخ ) این زاویه در قاهره میان پل بزرگ واقع و مشرف بر برکه ٔ فیل است . و امیر سیف الدین طغای پس...
سائغ. [ ءِ ](ع ص ) گوارنده . گوارا. خوش . خوش آیند. (دهار) (غیاث )(آنندراج ). عذب ، سیغ. که به گلو آسان شود. آسان به گلوشونده . (شرح قاموس ) : ...
صائق . [ ءِ] (ع ص ) نعت فاعلی از صیق . چفسنده . (منتهی الارب ).
صایغ. [ ی ِ ] (ع ص ) رجوع به صائغ شود.
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.