اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صادر

نویسه گردانی: ṢADR
صادر. [ دِ ] (اِخ ) از قراء یمن است از مخلاف سنحان . نابغه گوید :
و قد قلت للنعمان لما رأیته
یرید بنی حن بثغرة صادر
تجنب بنی حن فان ّ لقأهم
شدید و ان لم تلق الا بصابر.

(معجم البلدان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صادر. [ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از صدور. بازگردنده . مقابل وارد. از جای بیرون آینده . (غیاث اللغات ). رونده (در مورد شخص و شی ٔ هر دو استعمال ش...
صادر. [ دِ ] (اِخ ) قریه ای است در بحرین بنی عامربن عبدالقیس را. (معجم البلدان ).
صادر. [ دِ ] (اِخ ) موضعی است در شام . (معجم البلدان ).
صادر. [ دِ ] (اِخ ) ابن کامل بن بدر عیسی . وی شاعری است نیکوسخن و از شعر وی قصیده ای است که در آن برادر خود بدر را که با ابوهیذام کشته ش...
همتای پارسی این واژه ی عربی، این است: فاشام (سغدی) ***فانکو آدینات 09163657861
ام صادر. [ اُم ْ م ِ دِ ] (اِخ ) کنیه ٔ سجاح زن مسیلمه ٔ کذاب است . (از المرصع).
صادر شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) سر زدن . صدور یافتن . ناشی شدن : آنکه مسکین است اگر قادر شودبس خیانتها از او صادر شود. سعدی .گویم از بنده ...
صادر کردن . [ دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در اصطلاح بازرگانان ، محصول کشوری را به کشورهای دیگر فرستادن . رجوع به صادرات شود. || انجام دادن تشری...
صادر گشتن . [ دِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) پدید آمدن از. سر زدن از. ناشی شدن از. خلق شدن . ایجاد شدن : بدان کایزدتعالی خالق اوست ز نیکو هرچه صاد...
نعام صادر. [ ن َ م ِ دِ ] (اِخ ) رجوع به نعائم شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.