صالح
نویسه گردانی:
ṢALḤ
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن سعید، مکنی به ابی سعید و ملقب به قماط. شیخ طوسی در رجال او را در عداداصحاب امام صادق (ع ) شمرده و در فهرس گوید: صالح بن سعید قماط مولای بنی اسد است و کتابی دارد که ابراهیم بن هاشم و جز او از اصحاب یونس آن را از وی روایت کنند. نجاشی گوید: وی از ابوعبداﷲ روایت کند و کتابی دارد و آن را عبیس بن هشام ناشر از وی روایت کند. حسن بن داود در رجال خود گوید: وی یکی از ارکان علم نسب بود، لیکن گفته ٔ ابن داود را دلیلی نیست و شاید وی را با صالح بن موسی اشتباه کرده است و نیز ممکن است که نام او خالدبن سعید باشد و بهبهانی گوید: شاید خالد وصالح دو برادرند و هر دو را یک کنیت بوده است . سیدصدرالدین گوید: در باب نص بر امامت امام هادی علی بن محمد النقی در کتاب کافی روایتی از صالح موجود است که حسن حال او را میرساند. (تنقیح المقال ج 2 ص 92).
واژه های همانند
۴۵۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۷ ثانیه
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن نضر. رجوع به صالح بن نصر شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن وصیف . پدر وی کاتب المعتز خلیفه ٔ عباسی بود. و بسال 253 هَ . ق . لشکر ترک مواجب چهار ماه از وی طلب کردند و چون در...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن ولید. او از جده ٔ خود و از وی ابوسلمه ٔ تبوذکی روایت کند و مجهول است . ابن حبان او را درزمره ٔ ثقات آورده است . (لس...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن وهب . یکی از قاتلان امام حسین (ع ) است و در وقعه ٔ طف نیزه به تهیگاه آن امام زد.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن هارون الرشید. رجوع به صالح بن رشید شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن همیسعبن ذی مازن . نبیی بود از حمیر. (منتهی الارب ).
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن هیثم . مکنی به ابی علی طحان . وی از ابوولید طیالسی روایت کند. ابوالحسین منادی ازو روایت دارد و گوید من در محضر جد...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن هیثم . مکنی به ابی غسان .وی حاجب ابوالعباس سفاح عباسی بود. در عقدالفرید آرد: وی از ابوزید روایت کند. (ج 2 ص 346...
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن بحتر. رجوع به صاغانی صالح ... شود.
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن یحیی بن سعید انصاری . عبداﷲبن وهب از معاویه از وی روایت کند. (المصاحف ص 193).